می‌خواهم در خواب تماشایت کنم

می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای
که بالای سرم می‌لغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحش‌ترین هراس‌هایت
می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند
می‌خواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر می‌گرداند
شعله‌ای در جام‌های دو دست
تا آن‌جا که تنت آرمیده است
کنار من
و تو به آن وارد می‌شوی
به آسانی دمی که برمی‌آوری
می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی می‌کنی
برای لحظه‌ای حتی
می‌خواهم همان‌قدر قابل چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم

مارگارت آتوود

نظرات 3 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 16:12 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/

شاعری که نشانی ات را نداشت

شعرهایش را

به پیراهن باد سنجاق کرده است

کاش امشب

پنجرۀ اتاقت

باز مانده باشد!

بهرام محمود ی

سپیده متولی دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 09:23 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم

گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...

ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»

هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم

"سجاد سامانی"

نیلوفر یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 11:52

دستش را بگیر
با عشق نوازشش کن

دعوتش کن به یک رقص
بگذار با قدم*هایی که به سویِ تو می آید

از خودش دور شود
شاید نمیدانی

آغوش یک مرد
گاهی

دنیایِ زنی را خراب می کند
گاهی ، آباد

دستش را بگیر
نوازشش کن

دعوتش کن به یک رقص
حواست باشد

دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمی کند
(به مردی که زبانِ سکوت زن را بفهمد ، باید گفت خدا قوت)



نیکی فیروزکوهی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.