چشمهای تو شعرهای من

می گفت با غرور
این چشمھا که ریخته در چشمھای تو
گرد نگاه را
این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگھای سبز که در آبھا دوند
از قطر ه های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟

من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ، کدام یک ؟
این چشمھای تو
این شعرهای من

نصرت رحمانی

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 16:27

دستم را بگیر!
همین دست
برایت ترانه عاشقانه نوشته؛
همین دست سوخته
در حسرت لمس دست های تو؛
همین دست
پاک کرده اشک هایی را
که در نبودت به گونه دویدند...
این دست
بوی ترکه های کلاس سوم را می دهد هنوز؛
این دست پینه بسته
از نوشتن مداوم نام تو...
دستم را بگیر
و از خیابان زنده‌گی
بگذران مرا...

دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت

بر هرچـــه آرزو بـــه دلــــم بود سد گذاشت

مادر دوسیب چید به من داد و گفت:عشق

این را به پای هرکــه فرا می رسد گذاشت

من سیب زرد خاطـره را گــاز مـــی زدم

او سیب سرخ حادثه را در سبد گذاشت

قبل از تولدم به سه تا نقطه می رسید

امــا بـــه جـــای روز تولد عدد گذاشت

دنیا شنیده بود کـــه من شعـــر می شوم

ناچار روی سینه ی من دست رد گذاشت

"میثم امانی"

نیلوفر شنبه 9 آبان 1394 ساعت 18:45

چقدر این انتخاب زیباست زیباست زیباست....
ممنون احمد آقای عزیز که مارو در لذت خوندن این اشعار سهیم می کنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.