افروخته در تاریکی شب

افروخته در تاریکی شب
سه چوب کبریت یک به یک
نخستین برای دیدن رویت
دومین برای دیدن چشمانت
و آخرین برای دیدن لبانت
و تاریکی محض
تا به یاد آرم این همه را
و سخت در آغوش گیرمت

ژاک پره ور
ترجمه : محمدرضا پارسایار

نظرات 12 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 25 مهر 1394 ساعت 15:27

این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد
فعل تست این غصه های دم به دم
این بود معنای قَد جَفٌَ القَلَم!

مولانای جان

سلام احمدجان. احوال شما؟ خوب هستید؟
چه میکنید با بارش باران پاییزی و سرما؟
لحظاتتون به طراوت باران
مراقب خودتون باشید

چنین
دیوانه وار و نجوا کنان
شباهنگام به سوی تو آمدم
که دوستت دارم
و تا فراموشم نتوانی کرد
روانت را با خود بردم
با من است
روان تو هم اکنون
برای من است
به تمامی
در خوشی ها
و
ناخوشی ها
و
هیچ فرشته ای
نخواهد توانست
تو را از
عشق سرکش و سوزان من
رهایی بخشد

هرمان هسه

سلام فرزانه عزیز
با دعای خیر دوستان خوب هستم
اینجا فوق العاده سر است باران بیداد میکند
ممنونم از لطف و محبتت دوست عزیز
شادو سلامت باشی
با مهر
احمد

ماتیلدا پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 08:24

سلام احمد عزیز
خوشحالم ازینکه حالتون بهتر شده..
انتخابهات مثل همیشه زیباس..از خوندنشون لذت بردم

شاد و سلامت باشی دوست عزیز من...

سلام ماتیلدا عزیز
از همراهی صمیمانه ات سپاسگزارم
خدا را شکر به لطف دعای خیر دوستان خوب هستم
خوشحالم که اشعار هفتگی را دوست داشتی
مانا باشی
با مهر
احمد

تندیس (آهید) چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 10:49 http://ketablog.roomfa.com/

سلام
خوب هستین
آپم لطفا بیاین به منم سر بزنین

سلام دوست عزیز
به لطف دعای خیر دوستان خوبم
حتمن به وبلاگتون سر خواهم زد
با مهر
احمد

یه دوست دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 21:43 http://www.zahra1374.blogfa.com

پاییز با مهر شروع میشود
اما
باور نکن که با آذر تمام شود
پاییز
با درد تمام میشود..!
94/7/19زهرا محمدزاده آ.

سلاااااااام
دمتون گرم،خیلی عالی مثل همیشه...
ببخشید دیر بهتون سر میزنم
ولی همیشه میام.

روزی باز می گردی
تا رنگ های رفته را
به زندگی ام بازگردانی
روزی دیر
آنقدر دیر که می ترسم
در میان سطرهای غبار گرفته
از یاد واژه ها هم رفته باشی.

میلاد خان‌میرزایی

سلام خانم زهرا عزیز
خوشحالم که این شعر را پسندید
خواهش میکنم خانم زهرا عزیز شما همواره به من لطف دارید حتی اگر به وبلاگم سر نزنید
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

نگین دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:03

احمد عزیز مثل همیشه وبلاگتون به ادم ارامش میده
با ارزوی سلامتی برای شما دوست عزیز

سلام خانم نگین عزیز
ممنونم از حضور صمیمانه تون
خوشحالم که حس خوبی نسبت به وبلاگم دارید
موفق باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 13:16 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد

عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید...باز

فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

"یاری اندر کس نمی بینم" غزل را گریه کرد

تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-

خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود

آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که

"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"

"عبدالمهدی نوری"

حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد

حمید مصدق

ممنونم از همراهی تون خانم متولی عزیز
با مهر
احمد

سپیده متولی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:53 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

از تک تک انتخاب هایتان لدت بردم برقرار باشید

سپیده متولی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:51 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

سلام جناب زیادلو
خیلی خوشحالم که دوباره شما را در فضای مجازی میبینم
اینجا را همیشه دوست داشتم با مدیر مهربانش.

جایتان خیلی خالی بود.امیدوارم که در سلامت کامل باشید

نیلوفر شنبه 18 مهر 1394 ساعت 16:27

سلام احمد آقای عزیز
انتخابهاتون بسیار زیبان و دل انگیز...
امیدوارم در پناه حق سلامت و پیروز باشید

سلام خانم نیلوفر عزیز
شما همواره به من لطف داشتید
با اینکه مطمئن هستم شما این اشعار را قبلا خواندید
ولی چنان از انتخابهایم تعریف میکنید که این احساس در من بوجود میاید
که بار اول است این اشعار را میخوانید
و این نشان دهنده بزرگواری شما هست
از این بابت از شما سپاسگزارم
با مهر
احمد

سمانه شنبه 18 مهر 1394 ساعت 15:14

مثل همیشه عالی
امیدوارم بیماریتون خوب شده باشه ...

ممنونم خانم سمانه عزیز
با دعای خیر دوستان بهتر هستم
مانا باشید
با مهر
احمد

تندیس (آهید) شنبه 18 مهر 1394 ساعت 14:46 http://ketablog.roomfa.com/

اگر یک نفر
هر آنچه که
از درونش برمی آید را بنویسد

بی شک از درون او
کسی رفته است


ایلهان برک

باران
ناگهانِ ابر است
اشک، ناگهانِ عشق
من، ناگهانِ تو
و تو
از کنار این‌همه ناگهان
آهسته و آرام گذشتی

رضا کاظمی

با درود و سپاس فراوان از همراهیتان دوست گرامی
با مهر
احمد

سما جمعه 17 مهر 1394 ساعت 23:02

درود احمد عزیز
با خوندن این شعر ب سال های دور برگشتم ب یاد دارم کتاب ژاک پرور
رو از کتابخونه گرفته بودم و کل شعر های کتاب رو توی سر رسیدم نوشتم و این شعر و شعر( ناامیدی نشسته بر روی نیمکت) رو خیلی دوست داشتم.
سپاااااس...

سلام سما عزیز
از اینکه با خواندن این شعر به خاطرات خوب گذشته تون بازگشتید خوشحالم
ممنونم از حضور صمیمانه ات دوست عزیز
موفق باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.