گم کرده

دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد

عباس صفاری

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده متولی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 13:02 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه .../ به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه! / بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظارمی کارد / بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه/ که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت / بسپارد به دست های کسی ٬ که ندارد از عاشقی اکراه/ شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی: / لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه/ چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام/ آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه/ تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید! / بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه/ شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده! / نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه .../ دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم/ چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه/ باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری/ که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!/ "رویا باقری"

فرزانه دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 01:12

سلام احمد عزیز. خوشحالم احوالتون رو به بهبوده.
از خواندن پستهای جدید لذت بردم. عمیق و پر درد بودند اما زیبا. نویسا بمانی دوست خوبم [گل]

سلام فرزانه عزیز
خدا را شکر کمی بهترم
خوشحال من که انتخاب هایم را دوست داشتید
موفق باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.