آه عشق سترگ

تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستاره‌ها
نثار تو کردم
اما تو با پاهای کوچک ، پاشنه‌هایی چرکین
بر آتش آن گام نهادی
و آن را خاموش کردی

آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح ، به سوی نان برای همه
لحظه‌ئی درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسه‌هایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست

آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
تو توان مرا نسنجیدی
توان مردی را که برای تو
خون ، گندم و آب را کنار گذاشت
تو ، او را اشتباه کردی
با پشه خردی که بر دامنت افتاد

آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
گمان مبر
که چشمانم در پی تو خواهند بود
آنگاه که در دوردست‌هایم
بمان ، با آنچه برایت جا گذاشتم
بگذر ، با عکس اندوه‌زده من در دستانت
من همچنان پیش خواهم رفت
در دل تاریکی‌ها جاده‌های فراخ خواهم ساخت
زمین را نرم خواهم کرد
و ستاره را نثار گام آن‌هائی خواهم کرد
که از راه میرسند

در جاده بمان
شب برای تو فرا رسیده است
شاید در سپیده دم
همدیگر را باز یابیم
آه عشق سترگ ، معشوق خرد من

پابلو نرودا
ترجمه : احمد پوری

نظرات 6 + ارسال نظر
ماتیلدا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 18:38

سلام احمد عزیز..
واقعا خوشحالم که این شعر یادآور خاطرات خوب شما شد..
اما خوشحالترم بخاطر اینکه شما توو فیلمنامه نویسی مهارت دارین
امیدوارم یروزم این امکانو بما بدین که بتونیم کاراتونو بخونیم..

نویسا باشی..

سلام ماتیلدا عزیز
فیلم نامه های که در باره اش حرف زدم برای روزگار جوانی و معمولی و ابتدایی است
در دوران جوانی همه رویای سینما در سر دارند
من نیز از این قاعده مستثنی نبودم
ممنونم از لطف و محبتت دوست عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

سما چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 11:14

آه تو می دانی

تو می دانی که مرا

سرباز گفتن کدامین سخن است

از کدامین درد!!


خیلی زیبا بود احمد عزیز درست مثل همیشه....

برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می توانم
به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم
که تو را دوست داشته باشد

احمدرضا احمدی

ممنونم از لطف و محبتت سما عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 18:28 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/

برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه ...
تو از کجا می‌آیی ای پری ؟
راه گم کرده ای بر این خاک،
یا مسافری؟
و من باید به موقع می‌خوابیدم
تا خواب تو را می‌دیدم ...
پیامبر عشق تو
این همه که از تو می‌گویم
بیهوده نیست
هر کس که به چیزی یقین کند
می‌خواهد تمام عمر
و هر کجا
پیامبر این یقین باشد ...

آنتوان دوسنت اگزویری

ماتیلدا دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 18:38

هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من..
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد..

مانا باشی احمد عزیز

سلام ماتیلدا عزیز
وای شما با نوشتن این شعر کوتاه منو تا کجاها بردید
من بیشترین و بهترین خاطراتم را با این شعر مشیری بسر کردم
در دوران دوری که سینما رویای من بوده و نوشتن فیلنمامه سرگرمی هر روزیم
من با الهام از این شعر یک داستان کوتاه نوشتم و بر ساس اون یک فیلم کوتاه در کانون سینمای جوان ساخته شد یادش به خیر
ممنونم ماتیلدا عزیز که منو به سوی خاطراتت خوبم سوق دادی
مانا باشی
با مهر
احمد

سپیده متولی یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:51 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جـز حریـــم تو بر من حرام عشق

با خون وضو بگیر و دو رکعت غــزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

ترسم کـــه در سماع کشانــم قنـــوت را

وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق

از رکعت نخست در افتاده ام بـــه شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

سـی پاره ی حضور مرا چله بست شو

قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق...

"علیرضا بدیع"

بنشین تا ببینم
تا کجا مرز چشمان توست
تا کجا مرز غم های من است
آبهای ساحلی تو کجا آغاز می شود
خون من کجا پایان می گیرد
بنشین تا به تفاهم برسیم
که بر کدام پاره از اجزای پیکر من
فتوحات تو خاتمه خواهد گرفت
و در کدام ساعت از ساعات شب
شبیخونهای تو آغاز خواهد شد
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق به توافق برسیم
که در آن نه تو کنیز من خواهی بود
و نه من مستعمره ای کوچک
در فهرست مستعمره های تو
آنها که از سده هفدهم
خواهان آزادی از نارهای سینه ی تواند
و آن دو گوش نمی دهند
هیچ گوش نمی دهند

نزار قبانی

مرسی از همراهیتان دوست گرامی
شاد باشید
با مهر
احمد

دلارام یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 00:55

سر مست شدم
بی عطر بوی تنت
وبی انکه سر کشم
شراب رنگ موهایت
بچشم عسل چشمانت!
وقتی نگاه معصومانه ات
شعاع دلم را
روشنی بخشید!

بتول

واژه هایت در قلب من
دایره های سطح اب را می مانند
بوسه ات بر لبانم
به پرنده ای در باد می ماند
چشمان سیاهم بر روشنای اندامت
فواره های جوشان در دل شب را یاداورند
چونان ستاره ی زحل
بر مدار تو دور دایره می گردم
در رویاهایم
بر مداری می چرخم
عشق من
نه به درون می روم
نه باز می گردم

فدریکو گارسیا لورکا

ممنونم از حضورتون خانم بتول عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.