هنوز عاشق تو هستم

قبولم کن
قبولم کن به گونه ی عاشقی که بجز عشق
هیچ چیز ندارد
وباورم کن
همچون گیاهی از عشق
روییدنی از عشق
بودنی از عشق
و پناهم بده ای محبوب
امروز در خیابان خلوتی می رفتم
که بوی پیچیده ی به را بوئیدم
و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم
که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود
و عطر تو ، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد
و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم
من هنوز ، هنوز ، هنوز عاشق تو هستم

نادر ابراهیمی

نظرات 14 + ارسال نظر
احمد پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 10:33

سلام وبلاگ قدیم و جدیدتون میبینم بسیار زیباست از حسن انتخاب اشعار و تصاویر و هارمونی آن ممنونم.دست مریزاد

سلام آقا احمد عزیز
ممنونم از شما دوست عریز که به وبلاگهای من سر زدید
خوشحالم که هر دو وبلاگ را پسندید
موفق باشید
با مهر
احمد

فاطمه چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:24

با سلام و خسته نباشید. قالب زیباتون با اشعار فوق العاده و حسن سلیقه همیشگیتون با این گلهای زیبا در کنار نظرات واقعا عالی بود. امیدوارم که رفع کسالت شده باشه و در پناه خالق یکتا بهترینها نصیبتون بشه.

با درود خانم فاطمه عزیز
از اینکه شما را در وبلاگ جدیدم می بینم خیلی خوشحال هستم
در سایت بلا گ اسکای حتمن باید یک قالب انتخاب کنید من نیز از بین دئازده قالب پیشنهادی خود سایت این را پسندیدم خوشحالم که شما نیزاین قالب را دوست داشتید همچنین خدا را شکر میکنم اشعار انتخابی ام را دوست داشتید
دوست عزیزمن نیز برای شما آرزوی سلامتی و شادابی را دارم
با مهر
احمد

یه دوست سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 20:15 http://www.zahra1374.blogfa.com

من از خودم دورم
درونم تنگ و تاریک است
صدای عشق و خوشبختی برایم دور و محدود است
کجایم من؟
چه میخواهم؟
نمیدانم!
برایم سخت و غمناک است
نمیدانم
نمیدانم
ندانستن غم انگیز است
کجایم من؟
میان خواب و بیداری
میان روز و شب هایم
تک و تنها
گمم اینجا...

زهرا محمدزاده.آ

برفی که می‌بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونه‌هایت را نوازش کردم
شانه‌هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیشِ پای تو

بر من پا گذاشتی
کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم

تابیدی به من
آب شدم

شهاب مقربین

از شعر زیبایتان سپاسگزارم خانم زهرا عزیز
شما همواره با شعرهای قشنگتان مرا غافلگیر میکنید
موفق باشید
با مهر
احمد

علی سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 15:11

سلام چقدر خوبه که دوباره ئیداتون کردم.هم وب قبل تون و هم وب جدیدتون رو.خدا قوت

سلام علی آقای عزیز
من نیز خوشحالم که شما را اینجا می بینم
ممنونم از همراهی صمیمانه تون
مانا باشی
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 18:03

درود برشما دوست گرامی و عزیز
بسیار بسیار زیبا بود
..............................................................
عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت …
دل، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت
این درد جانگداز زمن روی برنتافت
وین رنج دلنواز ز من دست برنداشت !
.
تنها و نامراد در این سال های سخت
من بودم و نوای دل بینوای من
دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق
دیرآشنا دل تو، نشد آشنای من …
.
از یاد تو کجا بگریزم؟! که بی گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود می کنم نگاه
کاین صورت مجسم رنج است یا منم؟
.
امروز این تویی که به یاد گذشته ها
در چشم رنجدیده ی من می کنی نگاه
چشم گناهکار تو گوید که «آن زمان
نشناختم صفای تو را» – آه ازین گناه !
.
امروز این منم که پریشان و دردمند
می سوزم و ز عهد کهن یاد می کنم …
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
نالان ز بار عشق تو آزاد می کنم
.
گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر که غم به وادی مرگم کشانده است
تنها مرا به «تشنه طوفان» من مبین
ای بس حدیث تلخ که ناگفته مانده است …

گفتم: ز سرنوشت بیندیش و آسمان
گفتی: غمین مباش که آن کور و این کر است !
دیدی که آسمان کر و سرنوشت کور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟
فریدون مشیری

تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته
و با خاطره قطارهای در گذر قیاس کنم
تو آخرین قطاری که ره می سپارد
شب و روز در رگهای دستانم
تو آخرین قطاری
من آخرین ایستگاه تو

تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با آب یا باد
با تقویم میلادی یا هجری
با آمد و شد موج دریا
با لحظه کسوف وخسوف قیاس کنم

بگذار فال بینان
یا خطوط قهوه در ته فنجان
هر چه می خواهند بگویند
چشمان تو تنها پیشگویی است
برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان

نزار قبانی

از حسن توجه شما سپاسگزارم دوست مهربانم
مانا باشی
با مهر
احمد

قطار دل دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 13:24 http://HOBABDEL.BLOGFA.COM

نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدی ، نه من با او
نه ماه از روزن ابری بروی برکه‌ای تابید
نه مار بازویی بر پیکری پیچید
شبی غمگین
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدی‌اش پایان بود
سیاهی ‌ای ره را بر نگاه خویش می‌بستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش می‌جستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لب‌ها سخت می‌سرودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندان‌های خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر می‌گویند
او با تو ؟
ولی من خوب می‌دانم
نه او با من
نه من با او



نصرت رحمانی

چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم
گاه به یک جاهایی می‌رویم
یک دره‌های دوری از پسین و ستاره
از آواز نور و سایه‌روشن ریگ
و می‌نشینیم لب آب
لب آب را می‌بوسیم
ریحان می‌چینیم
ترانه می‌خوانیم
و بی‌اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی‌ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم

سید علی صالحی

ممنونم از همراهی تان و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 20:32 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

سلام جناب زیادلو. امیدوارم خوب باشید. انتخاب ها عالی بود شعر سعدی را خیلی دوست داشتم از این میان

سلام خانم متولی عزیز
به لطف دعای خیر دوستان روزگار را سپری میکنم
خوشحالم اشعار انتخابی ام الخصوص شعر سعدی را دوست داشتید
شاد باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 20:23 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

خوابم درست مثل ((تو را می برند)) بود
فریاد های من بــه کجـــا می رسند بود

تردید چشم های تــو مثل غریبه هـــا

وقتی که چشمهای مرا می دوند بود

خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تاک .... تیک

ساعت بـــه وقت عقربـــه آباد چند بــود؟

وقت دوازده عدد گنگ مــــی دوند

وقت هزار ثانیه گم می شوند بود

آن شب که قرص ماه نخوردند ابرها!

درد ستــاره های مرا می کشند بود

یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در

در کوچه رد پای (( تو را می برند)) بود

"مهدی فرجی"

واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم
ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی
چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم
درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود
اغلب کرده ی تو٬ که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی ٬ کوهی می شود
و بیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری
خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه ی راه های ممکن
عاشق تو هستم

سوزان پولیس شوتز

خانم متولی عزیز ممنونم از وقتی که گذاشتید و شعرهای انتخابی را خواندید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

ماتیلدا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 13:24

سلام احمد عزیز
ترسیدم خودتون نباسین

سلام ماتیلدا عزیز
از حضور دوباره تون خوشحالم
امیدوارم که از اینجا هم خوشت بیاد
مانا باشی
با مهر

شبنمکده شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 13:21 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود
سرم را به آغوش خود گرم کن
به یک جرعه از نوش خود گرم کن
دلم سرد گردیده ای آفتاب
به برق بنا گوش خود گرم کن
کرخ گشته چشمان احساس من
ز شرم بر و دوش خود گرم کن
ز یک دستی دیگران خسته ام
به اندام منقوش خود گرم کن
دم سرد مردم دلم سرد کرد
به لب های خاموش خود گرم کن
رهایم مکن در زمستان شک
به آتش سیاووش خود گرم کن
و یا آن که اصلا سرم را به دار
به آهنگ چاووش خود گرم کن

اولین بـار
کــه بـخواهم بگویمت دوستت دارم خیلی سخت است
تب میکنم ، عرق می کنم ، می لرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم و زنده می شوم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بـار
کــه بـخواهم بگویمت دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بـار آن از همیشه سـخـت تر است
و امـروز می خواهـم بـرای آخریـن بـار بگویـم دوستت دارم
و بـعد راهم را بگیرم و بروم
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نـداشتی

شل سیلور استاین

با درود و سپاس فراوان از حضور گرمتون دوست گرامی
با مهر
احمد

دلارام شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:48

بیا و با دل خسته کمی مدارا کن
فقیر وخسته عشقت کمی تو دارا کن
ببین که خسته ام و غمین روی توام
نفس نمانده و نظری تو بر ما کن
گرفته جای تو را غم در این سینه
بیا وقصّه ی عشقت به سینه ام جا کن
کدام قصّه گفتی ورفتی که غم نشد
بخوان حدیث عشق وغم از سرم وا کن
شکسته بغض گلویم اگر که خوش نگری
به یاد این دلِ ِ دردم خدا خدایا کن
ز بغض گفتی و دیدی که دلتنگم
بشین کنارم و دمی مدارا کن
سکوت این شب دردم که می کُشدمارا
بیاودر دل خسته توعشق بر پا کن
مپرس ازاین همه دلتنگی وجفای ما
بساز روی خوشی ودورازاین بلایاکن

راسخ

من به دیوانگی از عشق تو افسانه شدم
عشق گفتی و من از عشق تو دیوانه شدم

رَستم از سرزنش و مرحمت دشمن و دوست
شکر کز دولت عشق از همه بیگانه شدم

رفت جان در هوس آن گل رعنا و مرا
عاقبت در سر آن شمع چو پروانه شدم

سالها درد کشیدم که درین دیر خراب
همدم ساغر و همصحبت پیمانه شدم

اهلی شیرازی

با درود و سپاس فراوان دوست گرامی
با مهر
احمد

آزاده جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 22:52

می خواهم دوباره با چیزهای ساده آرام بگیرم:
آب، نان، سبویی و چند گل سرخ...

مثل همیشه بهترین انتخاب ها رو داشتید.سپاس

ممنونم از لطف شما آزاده عزیز
خوشحالم که انتخاب هایم را دوست داشتی
مانا باشی
با مهر
احمد

مهدخت جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 21:51

خیال نکن
اگر برای کسی تمام شدی
امیدی هست
خورشید
از آنجا که غروب می کند
طلوع نمی کند

افشین یدالهی

درود احمد عزیز...
خوبین؟خوشحال شدم به روز کردین
سپاس از انتخاب های خوبتون

هر نتی که از عشق بگوید زیباست
حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که
در انتظار صدای توست

گروس عبدالملکیان

سلام مهدخت عزیز
به لطف دعای خیر دوستان خوب هستم
ممنونم از لطف شما دوست عزیز
خوشحالم که شعرها را دوست داشتی
موفق باشی
با مهر
احمد

نیلوفر جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 19:22

سلام احمد آقای عزیز
چه انتخابهای زیبا و دلنشینی داشتید و همچون همیشه تحسین برانگیز..
این انتخابتون بسیار به دلم نشست
ممنون ازاینکه هستید

مرسی دوست عزیز و بزرگوارم
از حضورتون کمال تشکر را دارم
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.