ترجیع بند دل

روبروی هزار آیینه هم که بایستم
تصویر تو را می بینم
ترجیع بند دلم شده ای نازنین
می روم و
می آیم و
از تو می نویسم
گرچه فاصله بین ما اندک نیست وُ
دست دلم به تو نمی رسد
هر بار که ماه را ببینم
آرام می شوم
دلخوش به اینکه
آسمان ما یکی ست
حالا که نیستی
چه فرقی می کند
روز باشد یا شب
بهار باشد یا پاییز
قصه این است
که در گذر همه فصل ها
من دلم
فقط تو را
می خواهد

ماندانا پیرزاده

نظرات 6 + ارسال نظر
کاکتوس دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 21:54

فصل عوض می‌ شود

جای آلو را

خرمالو می‌ گیرد

جای دلتنگی را

دلتنگی



«علیرضا روشن»

لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است

عباس صفاری

مرسی از حضورتون دوست عزیز و بزرگوارم
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 20:26 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را

خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را

برق لب های ِ تو یادآور ِ شاتوت و شراب

چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را

گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی

گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را

بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت

کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را

"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"

با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را

"بهمن صباغ زاده"

عشق چیره نمی شود عشق می پرورد
عشق توان آن دارد
که در یک لحظه آن کند
که به رنج به سختی می تواند در یک عمر فراهم آورد
از این که در کنارم هستی بسیار شادمانم
بودنت یاریم میکند که در یابم
جهان تا کجا زیباست

یوهان ولفگانگ فن گوته

با درود و سپاس بیکران از لطف و محبت تون خانم متولی عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

ماتیلدا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 17:11

احمدنمیدونم چرا کامنتام تایید نمیشن
در هرحال خوشحالم پیداتون کردم

از اینکه کامنت هایت تایید نمیشود متاسفم
من نیز از بودنت خوشحال هستم
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

دلارام شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:37

روز هایم بی تو بی معنا شده
جای عشقت غم درونم جا شده
رفتی و دیدار ما شد یک خیال
فتنه ها در این دلم برپا شده
رفته ای از پیش چشم خسته ام
این امیدم بی تو هم تنها شده
هرشب این دیده بریزد اشک ها
چونکه وصلت در دلم رؤیا شده
برگهای دفترم هم رنــگ عشق
اشک من از عشق چون دریا شده
هر گلی از گل سِتان روی تو
چیدم امّا در دلم غوغا شده
آمدی چون خاطرات رفته ام
رنگ عشقت رنگ این فردا شده
با خیالت من چه شبها کرده ام
چون تمنّای تو اَم سودا شده
با کرشمه صید دلها کرده ای
راسخم در عشق و سر سودا شده

ژیلاراسخ

اینک تو کجا هستی ای یار من
آیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی ؟
آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی
و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری و از شکیبایی‌ام آگاهی ؟
کجا هستی ای زندگی من
اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت .
در هوا لبخند بزن تا زنده شوم .
کجا هستی ای عشق من ؟
آه
چقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم

جیران خلیل جیران

ممنونم بابت شعر زیبایی که نوشتید خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد

نیلوفر جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 19:28

چقدر رسا و زیبا این سروده مفهموم خود را منتقل می کند..لذت بردم
ممنونم احمد آقای عزیز
سلامت باشید و شاد

لمس کن
صدای من این جاست
ترانه ی آرام
روی نبض آبی دستت

رویا زرین

خواهش میکنم خانم نیلوفر عزیز
خوشحالم که با این شعر ارتباط بر قرار کردید
موفق باشید
با مهر
احمد

درود بر شما دوست گرامی
بسیار زیبا بود
.............................................

به انتظار فصل تو تمام فصل ها گذشت ...

ایرج جنتی عطایی

ممنونم از حضورتون دوست گرامی
خوشحالم شعر را دوست داشتید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.