نا پایداری عشق

زندگی می کنم ، می میرم ، می سوزم ، غرق می شوم
گرما و سرما را همزمان تاب می آورم
زندگی همزمان بسیار ملایم و بسیار سخت می شود
و اندوهم با شادی در هم می آمیزد

می خندم و هم زمان می گریم
و در لذتم اندوه فراوان بر دوش می کشم
شادی ام رنگ می بازد با اینهمه بی تغییر می ماند
همزمان خشک می شوم و سبز

اینگونه از ناپایداری عشق رنج می برم
و وقتی درد را در نهایت می بینم
بی آنکه بفهمم می رود

و وقتی از شادی هایم مطمئن می شوم
و بزرگترین لذت ها را تجربه می کنم
دوباره درد سرتاسر وجودم را می گیرد

دلمیرا آگوستینی
مترجم : فرشته وزیری نسب

نظرات 4 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 19:53 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


................................................

عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن ،عاشق بودن بدهد ؟ گاه عشق گم است ؛ اما هست ، هست ، چون نیست .. عشق مگر چیست ؟ آن چه که پیداست ؟ نه ، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست .. معرفت است .. عشق از آن رو هست ،که نیست .. پیدا نیست و حس می شود .. می شوراند .. منقلب می کند .. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد .. می گریاند، می چزاند .. می کوبد و می دواند .. دیوانه به صحرا !
گاه آدم ، خود آدم ، عشق است .. بودنش عشق است .. رفتن و نگاه کردنش عشق است .. دست و قلبش عشق است .. در تو عشق می جوشد ، بی آنکه ردش را بشناسی .. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده .. شاید نخواهی هم .. شاید هم بخواهی و ندانی .. نتوانی که بدانی ..



محمود دولت آبادی - جای خالی سلوچ

دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چه قدر
دلم برایت تنگ شده است

تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلباً تنهای تنها هستم

هر دقیقه یک ساعت
و هر ساعت یک روز طول می کشد

آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند
فکر به توست
و دانستن این که
به زودی در کنار تو خواهم بود

سوزان پولیس شوتز

از متن ادبی بسیار زیبایی که نوشتید کمال تشکر را دارم دوست مهربانم
موفق و پیروز باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:10 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

این گونه است قصه ی غم های بعد تو
هرگـز نمی رسم بـــه قدم های بعد تو

این اسکلت خراش دلم را وسیع کرد

این زندگی شبیهِ عدم هـــای بعدِ تو

کو شوکران من ؟ به یک جرعه سر کشم

کو جرعـــه ای هلاهل و سم هایِ بعدِ تو

حتی تسلـی ام نشده این ضریح ها

سجاده ها ... تمام حرم های بعدِ تو

تو قبله ی مقدس در سینه ی منی

من کافرم به دین صنم های ِ بعدِ تو

دریا میان خلسه ی آن چشمهاست ، من -

- مغروق مانده ی تمـــام بلـــم های بعدِ تو

این شعر ها به دردِ دل من نمی خورند

بیـــزارم از صدایِ قلـــم هـــــای بعدِ تو

"امیر مرزبان"

نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
نگاهت بر من افتاد و باور کردم
خواهان کسی بودم تا باورش کنم
خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی
و باورت کردم
اما
آنچه که به راستی نیازمندش بودم
باور کردن خود بود
مرا به دنیای درونت بردی
و با اکسیر عشق یاریم کردی
و به برکت توست
که زنده ام ، لمس میکنم و باور دارم
کسی ، چیزی یا خود را
آری تنها به خاطر وجود توست

جیلین کروز

مرسی از همراهی تون بانو بزرگوار
مانا باشید
با مهر
احمد

آزاده پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 00:42

مسوز اینچنین گرم در خود مسوز

مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ

که گر دست بیداد تقدیر کور

تو را می دواند به دنبال باد

مرا می دواند به دنبال هیچ



نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن

نه یار جوان نه باده صاف کهن

خواهم که به خلوتکده ای از همه دور

"من باشم و من باشم و من باشم و من "


..

"مهدی اخوان ثالث"

دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها ، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور

اُزدمیر آصاف

ممنونم از حضورتون خانم آزاده عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

قطار دل چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 22:25 http://www.hobabdel.blogfa.com

نمیدانم از جان واژه های ابری من چه میخواهی...
واژه هایی که بی حواس از گرم ترین فصل سال،دوست دارند ببارند...
و به تلافی تمام این راهی که گز کرده اند و در آخر با یک صفحه سفید کاغذ روبرو شده اند،میخواهند انتقام سختی از من بگیرند...
انتقامی شبیه به یک نامه...
یک شعر...
و یا یک دل نوشته...
که شاید در انتهای همین راه،همراه با یک شاخه گل به دستت دادم...
شاید بخندی یا شاید برایت دلنشین باشد...
شاید از بر بخوانی اش...
آن هم روزهایی که دلتنگی امانت نمیدهد...
شاید ناخواسته زمزمه اش کردی...
همان موقع که پشت خوش منظره ترین پنجره ایستاده ای و محو تماشایی...
شاید اصلا ندانی و این شعر،این حس ناب و عاشقانه از دست برود...
شاید برای همیشه بی مخاطب بمانند تمام این واژه های متعلق به تو...
تویی که چون سایه ای سیاه در تمام خواب هایم پرسه میزنی...
نمیدانم از جان این واژه های ابری چه میخواهی...
اما...
کسی که این حرف ها را میزند مدتهاست که کشتی اش به گل نشسته...
پس امیدی به ادامه این رویاها نداشته باش وقتی تمام این امید تویی...

برخی فراموش می کنند که عشق یعنی
در بر گرفتن و بوسیدن تو
شب بخیر
مهم نیست که جوانی یا پیر
برخی به یاد نمی آورند که
عشق یعنی
گوش سپردن و خندیدن و بی تابی
مهم نیست که چند سال داری
تعداد کمی می فهمند که عشق یعنی
تعهد و مسئولیت
و نه سرگرمی
مگرنه اینکه
عشق یعنی
تو و من

نیکی جیووانی

ممنونم از کامنت زیبایی که نوشتید دوست گرامی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.