یادآوری

                                
آنچنان رفته ای
که انگار مرده ام
بی انصاف
مرده ها را هم
یاد می کنند گاهی
با گُلی ، گریه ای ، آهی

مینا آقازاده

نظرات 7 + ارسال نظر
کاکتوس جمعه 19 تیر 1394 ساعت 11:42

دلم گرفته است
گویا باز اسیر غربت چشمانت شده ام
به کنار پنجره می روم
و اهنگ ارام زمزمه می کند
دوتا اسم ...دو خاطره ...دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشین
و من باز می بارم همراه باران پشت پنجره
به یاد روزگاران گذشته
به یاد نگاهی که یادم نکرد
به یاد خاطراتی که سوزاند مرا
به یاد غربت چشمانت
به یاد غربت احساسم

کاکتوس

این آخرین جدال میان ماست
ترووا و اسب چوبی را به عقب نشینی وا می گذارم
دروازه را که رو به غنائم باز کنی
فوجی از دوستت دارم تاریکی را فتح می کند

مهرنوش قربانعلی

سلام کاکتوس عزیز
شعر فوق العاده زیبا و دلنشین بود از خوندنش لذت وافری بردم انگار سروده خودتان میباشد ممنونم که اینجا برسم یادگاری برایم نوشتید
ماندگار باشی
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 18:03 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


..............................................

وقتی تو رفتی دلم گرفت،
آخر با تو عاشق بودم
و با تو می شد تا پیشواز صنوبرها رفت
و پرستوها را تا دیاری دور بدرقه کرد،

وقتی رفتی دلم شکست،
آخر با تو می شد تا آن سوی پرچین دل ها کوچید
و عشق را زیباتر دید.

وقتی که رفتی دلم گریست،
آخر با تو می توانستم دلتنگی هایم را به ضریح چشمانت بسپارم
و تبسم ستاره ها را در برق نگاهت ببینم.

وقتی تو بودی دلم چه آرامش غریبی داشت
و اینک بی تو دلم در جستجوی کوچه ایست که به باغ بپیوندد،
بگو ای مسافر من !
برای دیدنت از کدامین کوچه بیایم ؟!




انوش خلیلی

سال ‌ها بعد
وقتی به اندازه‌ ی کافی
از این روزها دور شده‌ ای
و در بیابانی قدم می ‌زنی
که مثل حافظه‌ ات خالی‌ ست
زنی را به یاد می ‌آوری
که چشم‌ های غمگینی داشت

می‌ ایستی
و لحظه‌ ای به گذشته فکر می ‌کنی
به دست‌ هایی
که پشت سرت تکان می‌ خوردند
به پل‌ هایی که خراب کردی

سربرمی‌ گردانی
اما جز زمان سنگ شده
جز درّه‌ های عمیقی
که تا ابد بین ‌مان فاصله انداخته‌ اند
چیزی نمی ‌بینی

مانا آقایی

با سپاس فراوان از حضورتان دوست مهربانم
با مهر
احمد

دلارام پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 12:43

پناهت میدهم
این آغوش به اندازه ی تمام تنهایی‌‌های تو باز است
بگذار خیالِ خامِ یک شهر هرز بپرد
بگذار تو را عریان ، آویزه ی خوابشان کنند
بگذار سینه ی بی‌ ستاره ی مرا نفرین کنند
بگذار عشقِ ما ساحره‌‌ای شود ، سوخته در سیاهی چشمانشان
دنیایِ تو همین جاست
کنارِ کسی‌ که قسم می‌‌خورد به حرمتِ دست‌هایِ تو
کنارِ کسی‌ که با خدای خود قهر می‌‌کند ، با موهای تو آشتی‌
کنارِ کسی‌ که حرام می‌کند خوابِ خودش را بی‌ رویایِ تو
کنارِ کسی‌ که با غمِ چشم‌هایِ تو غروب می‌کند
غروب محبوب من !!! غروب !!!
همان جایی‌ که اگر تو را از من بگیرند ، سرم را میگذارم تا بمیرم
پناهت میدهم
پناهت میدهم
میانِ خیرگیِ هزاران نگاهِ آلوده
همان بهتر که اصلا هیچ دستی‌ ، به دست‌هایِ مهربانِ تو نیاید

نیکی فیروزکوهی

منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام
که روسری تو را
در آن جامه دان ِ قدیمی جا گذاشته ام
یا در آسمان
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام
توقعی از تو ندارم
اگر دوست نداری
در همان دامنه دور ِ دریا بمان
هر جور تو راحتی ! بی بی باران
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست
من که اینجا کاری نمی کنم
فقط, گهکاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم
همین
این کار هم که نور نمی خواهد
می دانم که مثل ِ همیشه
به این حرفهای من می خندی
با چالهای مهربان ِ گونه ات
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم
باران می آید
صدای باران را می شنوی ؟

یغماگلرویی

ممنونم از لطف شما دوست عزیز و گرامی
با مهر
احمد

قطار دل چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 19:11 http://www.hobabdel.blogfa.com

حق میدهم
اگر پیانیست کافه عاشقت شده باشد
که نت به نت چشمهایت را
جنون آمیز می نوازد
هنگامی که تو
بی رحمانه
حتی یک پلک به قلبم
تخفیف ندادی ...



پریچهر مستمند

اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم

شمس لنگرودی

ممنونم از کامنت زیبایی که نوشتید دوست عزیز و گرامی
با مهر
احمد

سپیده متولی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 19:36 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

عشق؛ یک شیشه‌ی انگور کنار افتاده‌ ست، که اگر کهنه شود مست‌ترت خواهد کرد / جرم من، خواستنِ دخترِ اربابِ دِه است ؛ مادر! این جرم، شبی، بی‌پسرت خواهد کرد..."امیر سهرابی

گنج‌ ها همیشه
در دل ویرانه‌ ها
جا خوش می‌ کنند
بی‌خود نیست
که
تو در دل من نشسته‌ ای

نسترن وثوقی

ممنونم از همراهی تون خانم متولی عزیز
با مهر
احمد

یه دوست سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 14:57 http://www.zahra1374.blogfa.com

میگویند رمضان تمام شد و تو هنوز روزه ای؟
نمیدانند افطار من با لب شیرین تو محیاست!
من روزه ی عشق گرفته ام
روزه ام را باز نخواهم کرد
جز به دیدارت!
زهرا محمدزاده.آ
94/4/7

بسیار عالی!

نه کلمات و نه سکوت
هیچ کدام یاری نمی کند
تا تو را
به زندگی برگردانم

خوزه آنخل بالنته

سلام خانم زهرا عزیز
شعرتان فوق العاد زیبا و دلنشین بود
ممنونم از شما که این شعر را برایم نوشتید
موفق باشید
با مهر
احمد

مهدخت سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 14:02

دوست داشتنی بود...
ممنونم بابت لطفی که به شعرم داشتین...

مرسی مهدخت عزیز
خواهش میکنم من واقعیت را گفتم
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.