چگونه دوست دارمت ؟

چگونه دوست دارمت ؟
بگذار روشهایم را بشمرم
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم

دوستت دارم
به اندازه خاموشترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع

دوستت دارم
رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند
دوستت دارم
ناب
چنان مردمانی که به سماع در می آیند

دوستت دارم
با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می کند
و با ایمان کودکی ام

دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می نماید
و با قدیسین از دست رفته ام

دوست دارمت
با نفسها
لبخندها و
اشکهای تمام زندگی ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوست خواهمت داشت

الیزابت برت براونینگ

نظرات 9 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 18:18 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/

درود بر شما دوست گرامی بسازر زیبا و دلنشین بود ...
..............................................................................

دوستت دارم ،
چنان با احتیاط مثلِ شاید
چنان باورنکردنی مثلِ آری
چنان طولانی مثلِ تا چه پیش آید.

هرمان د کونینک

تمرین پرواز می کنی
روی بلندی کوهستان های زاگرس
پرت می شوم
با ستاره ها
میان پهن ترین آب ها
تنهایی من
در بال های تو
بهانه ی دیدار می شود

معصومه همایونی

ممنونم از لطف شما دوست گرامی
با مهر
احمد

no coment سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 00:10 http://nocoment.blogfa.com

خوشحالم که هستین ، دیگه بمونین واسه همیشه

سلام دوست گرامی
از اینکه شما را اینجا می بینم خوشحال می باشم
به امید خدا از این به بعد اینجا فعالیت خواهم کرد
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

قطار دل دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 21:33 http://hobabdel.com

برای برگ بادوومم:

نادیده ی این روزهای من!

نمیدانم مدار زمین کجا پریده است!؟
یا نصف النهار، مبدأش کجاست!؟
که هرجور می چرخم، باز به تو نمیرسم!؟

نمیدانم آن سوی شمشادها!
نرسیده به گوشهای دور زمین!
باد،احتمال تورا نزدیک میکند!؟
یا مثل شاپرک باغ همسایه،به خوابهای چندلهجه معتاد شده ام!

نمیدانم دلتنگیهایم را هرروز چشم ببندم و دستهایم را پلک بزنم که بودنت را با من قسمت کنی یا من، در فاصله ی تولد تا مرگ، عاشقت بمانم!؟

هرچه هست، آزار ناباوری ست، وقتی که شب بوها، نشانی تورا از میخکِ سرخ می پرسند و من،شبیه یک حادثه ی تلخِ تبدار، عاجز از وصف گل افشانی تو، گامهایم را پس و پیش میکنم!

میدانی!؟
وقتی دلم خشت به خشتش، برایت تنگ میشود،از تو چه پنهان، بدجور فرو می ریزد!
بدجور قلبم تیر میکشد!

حالا هم مثل همان میشودهای همیشگی!
میشود خط های روز شمارِ رسیدنمان را با شیب تندتری بکشی!؟
میشود حالا که جهان در پشت پلکهای مخملی ات به خواب میرود، بگویی: ذهنم هرشب درگیر دوست داشتنت است!؟

می بینی بانو!؟
مثل تمام شعرهایم که عمری قافیه باخته اند!
مثل شاعری که بین تمام بیت ها دنبال ردیفی موزون، سرگردان مانده است!
این روزها قافیه هایم با هم کنار نمی ایند!
مثل مرد....
مثل درد....

شاعر؟

تو شکلِ پناه شده ای یا من بی پناهم؟
تو مرا به تن‌ات عادت داده ای یا من بی اندازه زخم دارم؟
من تحملِ کدام بَلای زمینی ام که فریاد که می زنم
آسمان، باران به چشم هایم تحمیل می کند..
شاید زیر تیغِ گرمِ آفتاب، آب رفته ام که چنین بی جانم
یا تو آنقدر بزرگ شده ای که گوشه ی کوچکی از دامنت
مرهمِ نرمی ست بر زخم هایم
رو به آینه که زخم را زمزمه می کنم رنگ ها می شکنند و
پیشِ روی تو هرچه می گویم کوچک است
آنقدر کوچک که دستِ هیچ دردی
به شانه هایت نمی رسد
تو شکلِ پناه شده ای یا من بی پناهم

سیدمحمد مرکبیان

با درود و سپاس بیکران از حضور صمیمانه تون دوست گرامی
با مهر
احمد

شبنمکده دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 09:52 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود

سلام دوست گرامی
ممنونم از حضورتون
موفق باشید
با مهر
احمد

دلارام یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 17:46

سلام احمد عزیز

اشعار زیبایی انتخاب کردین مثل همیشه

سلیقه اتون حرف نداره

این شعر رو خوندم خواستم شعری براتون بذارم

خواستم بدونم شاعرش چی گفته به عکس نگاهی کردم والیزابت رو در حین نوشتن تجسم کردم حرفاشو اروم خوندم تا بفهمم چطوری دوست داشته
ودیدم وایی چقدر دوست داشتنش عمیق وزیبا بوده
چقدر ساده بوده
دوست داشته، با تک تک نفس کشیدنهاش
با تک تک لبخندهاش وبا تک تک قطرات اشکش
ساده عمیق
مثل نفس کشیدن
مثل لبخند زدن
وچقدر کمیابه این زمونه چنین دوست داشتنی
کسی که واقعا بگه تو همنفس منی
تو خود نفس منی
زیبا بود

سلام دلارام عزیز
چقدر زیبا و دلنشین این شعر را تجزیه و تحلیل کردی و من از همذات پنداری شما با این شعر خوشحال شدم
ممنونم که مرا همراهی می کنید
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

یه دوست یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 13:21 http://www.zahra1374.blogfa.com

سلام خدمت دوست عزیزم!
خوشخالم که هستید!

بیزارم از عشق
بد درد شیرینیست
هرکس اسیرش شد
بد گیر طوفان شد
من در سرای خود
زیبا پریوشی محبوب و بی نظیر
روزی به قلب من افتاد آتشی
عاشق شدم درآن،بر یک دل آهنین
از کف بدادم عقل از دست رفت دین
رفتم سوی طبیب
گفتم به من چه شد
پاسخ بداد او عاشق شدی عزیز!
دردیست نا علاج
درمان آن بلاست
رو سوی عشق خود
گو درد عشق خود
رفتم به سوی او
اول به عشق خود اقرار داشتم
او پاسخم نداد
ثانی برای او دادم غرور خود
پاسخ به آن نداد
آخر برای او از جان گذشتم و
پاسخ به من نداد
برگشتم و دگر آن آدم قدیم از من بشد برون
حالا چو بی دلان،درویش و ناتوان درکوی دلبرم
میگذرد زمان!
از من نصیحتی برگیر و پاس دار
عاشق نشو جوان،عاشق نشو جوان.
05:18'
94/4/9 زهرا محمدزاده.آ

به یاد بیار
عصر پاییزی را که
تو چمدان تمام خاطرات مرا
در آخرین ایستگاه فراموشی جا گذاشتی
و دوباره به راه افتادی
و با انگشت به روی شیشه قطار
یادم رفت
را نوشتی
و من گریه کردم و تو خندیدی
لعنت به تو
بیاد بیار عصر پاییزی را
که تو رفتی و من به دنبال تو دویدم
همچنان که در ذهن تو
مثل دود قطار در هوا گم می‌شدم
لعنت به تو
من گریه می‌کردم و تو می‌خندیدی
گریه کردم و اشک‌های مرا باد تا دور دست‌ها برد
و باریدند و باریدند
لعنت به تو ...
میان من و تو بیابان‌ها رویید و تو
برای من دست تکان می‌دادی
و قطار دور می‌شد

شهرزاد مغروری

سلام خانم زهرا عزیز
من نیز خوشحالم که دوباره می توانم با شما عزیزان در ارتباط باشم از شما بابت شعر زیبایی که نوشتید کمال تشکر را دارم
موفق باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 10:00 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

بنشین دود کنم هستی خود را با تو، مثل قلیان دو سر چاق، به من کام بده / گره ی روسری ات را کمی امشب شل کن، به تمام شعرا...نه...به من الهام بده! / رعیت باغ توام دختر ارباب فقط، مشتی از نوبر هرساله ی بادام بده!
"فواد میرشاه ولد"

باید می دانستم
عشق مرداب نیست
و آغوش
زمین گیرت نمی کند
دوست دارم
دوباره
دستم را که دراز می کنم
آسمان توی مشتم باشد
شبها ستاره بچینم
دلم که گرفت
با گنجشکها پرواز کنم
تو شاید به این حرفها بخندی
اما قلبم گواهی می دهد
عشق یعنی همین
دیگر هرگز
به آغوشت باز نمی گردم

گیلدا ایازی

با درود و سپاس بیکران از اینکه وقت میگذارید و شعرها انتخابی ام را خواندید خانم متولی عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

سما شنبه 13 تیر 1394 ساعت 17:40

-مثل قطار های هند
محتاج دره ای عمیق...
برای کشتار آدم هایی که
درونم سنگینی می کنند...




دروووووود احمد عزیر خوب هستید مدتی نبودید نگرانتون شدیم
خیلی ترسیدم وقتی ب وب قبلیتون سر زدم و اون پیغامتون رو دیدم فکر کردم کلا دیگه بی خیال شعر و وب و مخاطبانتون شدید...
خوشحالم که برگشتید.

سپاااااس که هستید...

سلام خانم سما عزیز
دوست گرامی متاسفانه بخاطر مشکلات سایت بلاگفا مجبور شدم خونه قبلی را ترک کنم و به اینجا نقل مکان کنم خوشحالم که شما همچنان مرا همراهی می کنید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

مهدخت شنبه 13 تیر 1394 ساعت 11:05

درود ها...
سپاس بابت انتخاب های دلنشین تون

امید که خوب باشین جناب احمد عزیز

سلام خانم مهدخت عزیز
خواهش میکنم دوست عزیز
خوشحالم که شعرها را دوست داشتید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.