ای بوسه شیرین تر از جان غنچه کردی

دیشــب، ای بهتــر ز گل در عالم خوابم شکفتی
شـــاخ نیلوفر شدی در چشـــم پر آبـــم شکفتی

ای گل وصل از تو عطــــرآگین نشد آغـوش گرمم
گــر چــه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی

بر لبش ، ای بوسه شیرین تر از جان غنچه کردی
گل شدی ، بر سینــه هم رنگ سیمابم شکفتی

شــام ابــــرآلود طبعـــم را دمی چـــون روز کردی
آذرخشی بــــودی و در جــــان بی تابم شکفتی

یک رگــــم خــــــالی نماند از گــــردش تند گلابت
ای گل مستی کـــه در جــــام می نابم شکفتی

بستـــر خویش از حریـــری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی

خوابگاهم شد بهشتی ، بستـــــرم شد نوبهاری
تا تو ، ای بهتـــــر ز گل در عــــالم خوابم شکفتی

سیمین بهبهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
بتول جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 22:38

من نمیدانم
چرا چشمانت زیباست
چرا سکوت لبانت با من حرف دارد
من نمیدانم
غروب که میشود چرا کنار پنجره اشک از چشمانت جاری میشود
باران هم
دیگر بند نمیاید از بغض چشمانت
تو بگو خوب من
اینجا که من مانده ام.......
میتوانم در باد دستانت را بگیرم
چشمانت را قدم بزنم
در تو غرق شوم
چون غروب شود از موهایت میتوان خانه برای دلتنگی ساخت


حمید ذاکری کرد

دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان
و دست هایشان
مجسمه هایی ست فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی

با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا

مهدیه لطیفی

ممنونم از حضورتان خانم بتول عزیز
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.