شعریست در دلم

شعریست در دلم
شعری که لفظ نیست ، هوس نیست ، ناله نیست
شعری که آتش است
شعری که می گدازد و می سوزدم مدام
شعری که کینه است و خروش است و انتقام
شعری که آشنا ننماید به هیچ گوش
شعری که بستگی نپذیرد به هیج نام
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
می خواهمش سرود و نمی خواهمش سرود
شعری که چون نگاه ، نگنجد به قالبی
شعری که چون سکوت ، فرو مانده بر لبی
شعری که شوق زندگی و بیم مردن است
شعری که نعره است و نهیب است و شیون است
شعری که چون غرور ، بلند است و سرکش است
شعری که آتش است
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
شعری از آنچه هست
شعری از آنچه بود

نادر نادرپور

نظرات 1 + ارسال نظر
بتول شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 03:35

هر شب، هر نیمه شب

من منتظرم

تا کسی مرا صدا بزند

کسی مرا صدا نمی زند

اما من منتظرم

*

صدایم کن

*

بگذار مثل کودکی شاد

شتابان به سوی تو بدوم

مثل دختر بچه ای خندان

با دامنی پر چین

روی دیواری کوتاه

راه روم

*

و شعر های کودکانه بخوانم

و سر انجام

از آن دیوار کوتاه بپرم پایین

و لی لی کنان به سیبی شیرین

دندان بزنم

و به دانه های انگور

بوسه بزنم

و چشم هایم را ببندم

و دوباره شعر های کودکانه

و بچرخم در باد

صدایم کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.