مرا تا جان بود جانان تو باشی

مرا تا جان بود جانان تو باشی

ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

خاقانی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 08:25

دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!
روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی ؟!
مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی !
طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی ؟!
غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت
از زبان دل من ،راز کشیدن بلدی ؟!
پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود
تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی ؟
دفتر عشق من آغشته شدازخاطره ها
چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟
دل من غرق تمنــــای وصال توشده
نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟
غرق دریـــا شد ه ام قایق توجادارد؟
لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟
ناز کن ناز که این کار تواست
ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟
(فهیمه زارعی)

به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذار ، دستم گیر

یکی دل داشتم پر خون ، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار ، دستم گیر

ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار ، دستم گیر

کنون در حال من بنگر ، که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر

به جان آمد دلم ای جان ، ز دست هجر بی‌پایان
ندارم طاقت هجران به جان ، زنهار ، دستم گیر

فخرالدین عراقی

مرسی از لطف شما خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.