ولی خوش به حالت

ولی خوش به حالت
که یک عمر
چون من پریشان نبودی

مسافر نبودی
مهاجر نبودی
پرستوی آواره در باد و باران نبودی

نسیمی که می آمد از دور
در برگ و بار تو آواز می خواند
و چون من
درختی در اقصای سرد زمستان نبودی

چه می دانی از ابر
چه می دانی از کرتهای ترک خورده
تو که باخبر
از عطش
از تب شوره زاران نبودی

و شاید که بودی
ولی بی گمان
مثل من
عاشقی خسته
پیوسته سر در گریبان نبودی

محمدرضا ترکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.