آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او

 آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او

آتش زند در آب و گل ما هوای او


سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار

هرجا رسیده است به یکبار پای او


جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی

بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او


عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست

این عجز او بتر بود ازکبریای او


گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت

او را چه کار تا طلبد مدعای او


گر زیرکی بهل که همین عین آرزوست

کز دوست آرزو بکند جز رضای او


قاآنی ار ز پای فتادست عیب نیست

نیکو قویست دست توانا خدای او


قاآنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.