نه در خیال ، که رویاروی می بینم

نه در خیال ، که رویاروی می بینم
سالیانی بار آور را که آغاز خواهم کرد
خاطره ام که آبستن ، عشقی سرشار است
کیف مادر شدن را
در خمیازه های انتظاری طولانی
مکرر می کند
خانه ئی آرام و اشتیاق پر صداقت تو
تا نخستین خواننده ی هر سرود تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راه میلاد نخستین فرزند خویش است
چرا که هر ترانه
فرزندی ست که از نوازش دست های گرم تو
نطفه بسته است
میزی و چراغی
کاغذ های سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده
و بوسه ئی
صله ی هر سروده ی نو
و تو ای جاذبه لطیف عطش که دشت خشک را دریا می کنی
حقیقتی فریبنده تر از دروغ
با زیبایی ات باکره تر از فریب که اندیشه مرا
از تمامی آفرینش ها بارور می کند


 در کنار تو خود را
من
کودکانه در جامه ی نو دوز نوروزی خویش می یابم
در آن سالیان گم ، که زشت اند
چرا که خطوط اندام تو را به یاد ندارند
خانه ئی آرام و انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده ی هر سرود نو باشی
خانه ئی که در آن
سعادت پاداش اعتماد است و
چشمه ها و نسیم در آن می رویند
بامش بوسه و سایه است
و پنجره اش به کوچه نمی گشاید
و عینک ها و پستی ها را در آن راه نیست
بگذار از ما
نشانه زندگی هم زباله ئی باد که به کوچه می افکنیم
تا از گزند اهرمنان کتاب خوار
که مادر بزرگان نرینه نمای خویش اند امان مان باد
تو را و مرا
بی من و تو
بن بست خلوتی بس
که حکایت من و آنان غم نامه ی دردی مکرر است
که چون با خون خویش پروردم شان
باری چه کنند گر از نوشیدن خون من شان گریز نیست
تو و اشتیاق پر صداقت تو
من و خانه مان
میزی و چراغ

آری
در مرگ آورترین لحظه های انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم
در رویاها و
در امید هایم

احمد شاملو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.