خانه ام را گم کرده ام

خانه ام را گم کرده ام
این جریان هولناک
عطر های تو در باران
مرا آسوده نمی گذارند
پس
باز آی در این فصل بی باران
اقرار می کنم
تو را دوست داشتم
تو
همان که مرا با لباس آبی
به عمق تعجب و انکار انبوه برده بودی
من ایستادم
بی دفاع
تو بردی
من ماندم
تو بردی
گفتم : ببر که من دوست دارم
گفتم : رها می شوم
از یاد تو
از لباس آبی
قلب من گواه بر تو دارد
دشوار است
فراموشی لبخند تو
تو حتی در هنگام خداحافظی
من را
در راهرو نگاه نمی کردی
می رفتی می رفتی

احمدرضا احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.