پیر ریاضت ما عشق تو بود ، یارا

پیر ریاضت ما عشق تو بود ، یارا
گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را ؟

تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران ؟
مردم ز جورت ، آخر مردم ، نه سنگ خارا

آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را

باد صبا ندارد پیش تو راه ، ورنه
با نالهای خونین بفرستمی صبا را

چون اوحدی بنالد ، گویی که :صبر می‌کن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

اوحدی مراغه ای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.