خبرم رسیده امشب ، که نگار خواهی آمد

خبرم رسیده امشب ، که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لبم رسیده جانم ، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم ، به چه کار خواهی آمد ؟

غم و قصه ی فراقت بکُشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره ، که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی ، به مزار خواهی آمد

به یک آمدن ربودی ، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد

امیرخسرو دهلوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.