من شرابی می نوشم که پرورده هیچ می فروشی نیست

من شرابی می نوشم که پرورده هیچ می فروشی نیست
در جامی از مروارید
که دست هیچ شیشه گر بدان نرسیده است
و جوهر مستی بخش آن شراب را
در هیچ میخانه ای در ساحل رود راین نمی توانی یافت
من مستم از هوای لطیف
و هم آغوشی می کنم با ژاله و شبنم
و روزهای بلند تابستان
مست و حیران
از درِ میکده ها بیرون می آیم
آنجا که شراب زرد خورشید را
در جام فیروزه رنگ فلک ریخته اند
هنگامی که زنبورها از شیره گیاهان مست شوند
و خداوندِ باغ آنها را از میخانه گل بیرون کند
هنگامی که پروانگان چنان مست و بی خود شوند
که دیگر شراب نستانند
من ، همچنان ، تشنه و مخمور ، بیش از پیش
باده می نوشم
تا کرّوبیان عالم بالا کلاه سپید بر سر بچرخانند
و قدیسان شتابان به سوی پنجره آیند
تا نظاره کنند
این مست کوچک لایعقل را
که در آفتاب آرمیده است

امیلی دیکنسون
ترجمه : حسین الهی قمشه ای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.