با توأم بی حضور تو

با توأم بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم
تا
دلِ نازکِ پروانه نشکند
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغضِ گلویت را
در تابوتِ سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت
زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند
و گل های بُقچه ی چهل تیکه ی دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدنِ باران بمیرم

حسین پناهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.