مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان ازسررغبت فدای نام دوست

واله وشیداست دایم همچو بلبل درقفس
طوطی طبعم زعشق شکَرو بادام دوست

زلف اودام است وخالش دانه ی آن دام ومن
برامید دانه ای افتاده ام دردام دوست

سرزمستی برنگیردتا به صبح روزحشر
هرکه چون من درازل یک جرعه خوردازجام دوست

بس نگویم شمَه ای ازشرح شوق خودازآنک
دردسر باشد نمودن بیش ازاین ابرام دوست

گردهد دستم کشم دردیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرَف گردد ازاقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی آرام دوست

حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.