گل سرخ

گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرهای کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ...سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه .. من آبستن هستم
آبستن... آبستن

فروغ فرخزاد

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا

چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا

کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا

بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا

به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل می‌آلود می‌پرست مرا

کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی این باده از الست مرا

نشسته خیل غمش در دل شکستهٔ من
درست شد همه کاری از این شکست مرا

خوشم به سینهٔ مجروح خویشتن یا رب
جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا

پرستش صنمی می‌کنم فروغی سان
که عشقش از پی این کار کرده هست مرا

فروغی بسطامی

یا رب مرا یاری بده

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

سیمین بهبهانی

از دورها
از دورها می آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جا به جا می شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم

آنتوان دوسنت اگزوپری

خوش است آن مه به اغیار آزمودم

خوش است آن مه به اغیار آزمودم
به من خوش نیست بسیار آزمودم

همان خوردم فریب وعده تو
ترا با آنکه صد بار آزمودم

ز تو گفتم ستمکاری نیاید
ترا نیز ای ستمکار آزمودم

به مهجوری صبوری کار من نیست
بسی خود را در این کار آزمودم

به من یار است دشمن‌تر ز اغیار
که هم اغیار و هم یار آزمودم

کسی کز عمر بهتر بود پیشم
نبود او هم وفادار آزمودم

اجل نسبت به درد هجر وحشی
نه چندان بود دشوار ، آزمودم

وحشی بافقی

نمى دانم چه کار باید کنم ؟

نمى دانم چه کار باید کنم ؟
آیا باید از سرنوشتى که تو را
در پیش پایم قرار داد قدردانى کنم ؟
همان سرنوشتى که باعث شد
در چشمهایت آب شوم
همان چشمهایى که مرا در دریائى بی قرار غرق
و سیماى تو را بر چهره ام حک کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند
وحروف نام تو را در قلبم جای داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد
آه عشق من
تو را به خدا به من بگو
آیا بعد از این همه عشق
عاقلانه است که فراموشت کنم ؟

نزار قبانی

نشان تو را

در میان راه
از
پنهان در مویی و ریشی بلند
با دستانی به شکل شاخه
نشان تو را گرفتم
گفت:
آن جا که شعر از رفتن می ایستد
او آغاز می شود

کیکاووس یاکیده

رباعیات ابوسعید ابوالخیر

با درد تو اندیشه‌ی درمان نکنم
با زلف تو آرزوی ایمان نکنم
جانا تو اگر جان طلبی خوش باشد
اندیشه‌ی جان برای جانان نکنم
==========
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیده‌ی گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
==========
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری یارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
خواهی که دگر به خواب بینی ما را
==========
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا

رباعیات ابوسعید ابوالخیر

من , در تو , ناممکنی ها را دوست می دارم

من , در تو , ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را
من , در تو , کشف تقدیر قمارباز را
در تو , فاصله ها را
من , درتو
ناممکنی ها را دوست می دارم
غوطه ور شدن در چشمان ات , چون جنگلی غوطه ور در نور
و خیس از عرق و خون , گرسنه و خشمگین
با اشتهای صیادی , گوشت تن ات را به دندان کشیدن
من , در تو , ناممکنی ها را دوست می دارم
اما , ناامیدی ها را
هرگز

ناظم حکمت
مترجم : یاشار یاغیش

دوستی

فکر تو عایق سرمای من است
فکر کردم به صمیمیت تو ، گرم شدم
خنده کن خنده که با خنده ی تو
آفتاب از ته دل می خندد
شرم در چهره من داشت شقایق می کاشت
سفره انداخته بودیم و کنارش باهم
دوستی میخوردیم
حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت
باز هم حرف بزن

عمران صلاحی