برف خیال تو

برف خیال تو
در دست‌های دوستی من
بیش از دمی نماند
ای روح برف‌پوش زمستان
پنداشتم که پیک بهاری
پیراهنت به پاکی صبح شکوفه‌هاست
پنداشتم که می‌رسی از راه
فرخنده‌تر ز معنی الهام
در لفظ زندگانی من ، خانه می‌کنی
پنداشتم که رجعت سالی
از بعد چهار فصل
با بعثت خجسته‌ی خورشید
در شام جاهلیت یلدا
اما ، ‌تو فصل پنجم عمر دوباره‌ای
ای روح سردمهر زمستان
دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است
جز این غروب زرد ؟
روز خوشی که دیدم آیا به خواب بود ؟
شب با هزار چشم
خندد به من که : خواب خوشی بود روز تو
روزی که شمع مرده در آن‌ آفتاب بود

نادر نادرپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.