حالا که آمده ای

حالا که آمده ای
من هم همین را می گویم
میان من و تو فاصله ای نیست
میان من و تو تنها پرنده ای ست
که دو آشیانه دارد

حالا که آمده ای
قبول کن
جاده ها به جایی نمی رسند
این بار از مسیر رودخانه می رویم

حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد

حالا که آمده ای
من هم موافقم
در امتحان بعدی
ورقه هایمان را سفید می دهیم
سفیدِ سفید
مثل برف

حالا که آمده ای
دوباره این سوال را از هم می پرسیم
مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
که این همه قلاب می اندازیم
در آب ؟

حالا که آمده ای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوتر ها دانه هایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس میدهند

حالا که آمده ای
هردو همین حرف را می زنیم
مرزها را ما نکشیده ایم
ما فقط برای سربازان گریه کرده ایم

حالا که آمده ای
کنارم بنشین
بخند
دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست

محمدرضا عبدالملکیان

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 00:14 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

Very Nice

با درود و سپاس از حضور صمیمانه تون
و خوشحالم که این شعر را دوست داشتید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.