باران که بگیرد می رویم

شب ها
مثل دیوانه ای در شهرم
و روزها
مثل اندیشمندی در تیمارستان
و یادم نیست
این سطرها را
شب نوشته ام
یا روز

در همین شعر
و لابه لای همین سطرها
زنی پنهان است
که شعرهای نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت های بسته
با من
گل یا پوچ بازی می کند

نمی رویم ؟

کمی صبر کن
باران بگیرد
می رویم

واهه آرمن

نظرات 1 + ارسال نظر
شهاب دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 23:26

کارهای تان حس و عاطفه خوبی دارد از آرایه های ادبی .لفظی و معنوی .بهره گرفتن بر جمال شعر می افزاید
موفق باشید

سپاس از حضورتون
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.