زیر قدمت زار بمیرم

خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم
هر چند کنی زنده ، دگر بار بمیرم

دانم که چرا خون مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندن ، بسیار بمیرم

من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم

خورشید حیاتم به لب بام رسیدست
آن به ، که در آن سایه دیوار بمیرم

گفتی که ز رشک تو هلاک‌ند رقیبان
من نیز بر آنم که از این عار بمیرم

چون یار به سر وقت من افتاد ، هلالی
وقت‌ست اگر در قدم یار بمیرم

هلالی جغتایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.