جان من

جان من ، از جان گذشتن کار مشتاقان بود
لیک چون جانم تویی بر من نه این آسان بود

جان من ، جانا تویی من نگذرم از جان خویش
گرچه اول شرط ، اندر عشق ترک جان بود

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی ؟

نگفتی ام که بیایم ، چو جان تو به لب آید ؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی ؟

منم کنون و یکی جان ، بیا که بر تو فشانم
جدا مشو ز من این دم ، که نیست وقت جدایی

گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی
مرا چه‌ای ؟ و ندانم که با کس دگر آیی ؟

کجا نشان تو جویم ؟ که در جهانت نیابم
چگونه روی تو بینم ؟ که در زمانه نپایی

چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من
دلم ز غم برهانی ، مرا ز غم برهایی

مرا ز لطف خود ، ای دوست ، ناامید مگردان
کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی

فتاده‌ام چو «عراقی» همیشه بر در وصلت
بود که این در بسته به لطف خود بگشایی ؟

فخرالدین عراقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.