مراد تو ای دوست


اگر مـراد تـو ای دوسـت نامـرادی مـاست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

عنایتی که تو را بـود اگر مبـدّل شد
خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست

میـان عیب و هنـر پیش دوستـان قدیـم
تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست

مـرا بـه هـر چـه کنـی دل نخواهـی آزردن
که هر چه دوست پسندد به‌جای دوست رواست

هـزار دشمـنـی افتـد مـیـان بدگـویـان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست

جمال در نظر و شوق همچنان باقی‌ست
گدا اگر هـمـه عالم بـدو دهند گداست

مرا به‌عشق تو اندیشه از ملامت نیست
اگـر کنـند ملامـت نـه بـر مـن تنهـاست

غــلام قـامــت آن لـعبـت قـباپـوشـم
که از محبت رویش هزار جامه قباست

بـلا و زحمـت امـروز بر دل درویـــش
از آن خوش است که امید رحمت فرداست

سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.