رهین لطف کمند توام ، رهام مکن

خوشم به بند تو ، صیدت رها ز دام مکن

رهین لطف کمند توام ، رهام مکن


تو را قسم به حریم شکیب و حرمت صبر

که با شتاب خود این عشق را حرام مکن

سر ستاره مبر زیر پای ظلمت شب
چراغ صاعقه را برخی ظلام مکن

به کینه می گسلد از امیدمان رگ و پی
تو را که گفت این تیغ در نیام مکن ؟

تو را که گفت که مگشا دریچه بر رخ گل ؟
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن ؟

به غیر مهر مخواه از سرشت ویژه ی خویش
از آفتاب به جز آفتاب وام مکن

مجال عیش به قدر دمی و بازدمی است
به غیر عشق از این فرصت اغتنام مکن

هنوز مانده که یاس من و تو غنچه کند
تو را که گفت که این باغ را تمام مکن ؟

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.