ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در بندر آبی چشمانت
باران رنگهای آهنگین میوزد
خورشید و بادبانهای خیرهکننده
سفر خود را در بینهایت تصویر میکنند
در بندر آبی چشمانت
پنجرهایست
گشوده به دریا
پرندگانی در دور دست
به جستوی سرزمینهای به دنیا نیامده
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان میآید
کشتیهایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه میسازند
بیآنکه خود غرق شوند
در بندر آبی چشمانت
بر صخرههای پراکنده میدوم چون کودکی
عطر دریا را به درون میکشم
و خسته باز میگردم چون پرندهای
در بندر آبی چشمانت
سنگها سرشار از آوای شبانهاند
در کتاب بستهی چمشانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده ؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان برافرازم
نزار قبانی