زلف بر باد مده

زلف بر باد مده تا ندهى بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنى بنیادم

مى مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنى در بندم
طره را تاب مده تا ندهى بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبرى از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنى ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنى از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنى آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزى ما را
یاد هر قوم مکن تا نروى از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنى فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرد اندر وى
من از آن روز که در بند توام آزادم

حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.