کسی نیست که دیوانه نکردی

با آنکه می از شیشه به پیمانه نکردی
در بزم ، کسی نیست که دیوانه نکردی

ای خانه شهری نگهت برده به یغما
در شهر دلی کو که در آن خانه نکردی

تا گنج غمت را سر ویرانی دل هاست
یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی

تنها نه من از عشق رخت شهره شهرم
صاحب نظری نیست که افسانه نکردی

نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش
و اندیشه ز دود دل پروانه نکردی

با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی
بیگانه ام از محرم و بیگانه نکردی.

فروغی بسطامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.