آسان گریز من که زدامم رهید ورفت

آسان گریز من که زدامم رهید ورفت
از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت

پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار
چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت

گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت

او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ
با بال بسته از لب بامم پرید ورفت

بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم
خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت

شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام
رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت

بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد
ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت

آری شهاب دلکش شب های جاودان
یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت

نصرت رحمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.