به تو می اندیشم

به تو دست‌می‌سایم و جهان را درمی‌یابم
به تو می‌اندیشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عریان
می‌وزم ، می‌بارم ، می‌تابم
آسمانم
ستاره‌گان و زمین
و گندمِ عطرآگینی که دانه‌می‌بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش
از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شبـ
می‌درخشم
و فرو می‌ریزم

احمد شاملو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.