دن کیشوت کوچک

هر مرد که پس از من ببوسدت
بر لبانت
تاکستانی را خواهد یافت
که من کاشته ام

در نامه ی آخر نوشته بودی
جنگ را بمن باخته ای
تو جنگ نکردی تا ببازی
خانم دن کیشوت
در خواب به آسیابهای بادی حمله ور شدی
با باد جنگیدی
بی انکه حتی یک ناخن مطلایت ترک بردارد
تاری از گیس بلندت کم شود
یا قطره ای خون بر سفیدی پیراهنت شتک زند

چه جنگی ؟
تو با یک مرد نجنگیده ای
نه لمس کرده یی بازو و سینه ی مردی حقیقی را
نه با عرق یک مرد غسل کرده ای
تو سازنده ی مردان اسبان کاغذی بودی
با عشق رفاقتی کاغذی

دن کیشوت کوچک
بیدار شو
و به صورتت آبی بزن
فنجانی شیر بنوش
تا به کاغذی بودن مردانی که دوستشان میداشتی
پی ببری

نزار قبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.