همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من

همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من
بریده باد زبانم ، چه ناروا گفتم
تو نیمه نیستی ای جان ، تمام هستی من
اگر به قھر بگیرد ترا خدا از من
چگونه بی تو توانم زیست ؟
چگونه بی تو توانم ماند ؟
چگونه بی تو سخن بر زبان توانم راند ؟
همیشه در من بودی ، همیشه میخواندی
صدای گرم تو در استخوان من میگشت
همیشه با من بودی ، همیشه دور از من
همیشه نام خوشت بر زبان من میگشت
غروبگاهان ، در کوچه های خلوت شھر
که بوی پیچک ، هذیان عاشقی میگفت
تو در کنار من آهسته راه میرفتی
و در کرانه ی چشمان کھربایی تو
بھار ، در چمن سبز باغ ها میخفت
شبی که باران در کوچه ها فرو میریخت
تو میرسیدی و ، باران موی تو بر دوش
ز موی خیس تو ، عطری غریب بر میخاست
من از تنفس عطر غریب او ، مدهوش
در آن خیابان ، شبھای سبز فروردین
صدای پای تو و پای من طنین میبست
نسیم ، بوسه ی ما را به آسمان می برد
و سایه های من و تو ز روشنایی ماه
چه نقشھا که در آیینه ی زمین میبست
چه نیمه شبھا کز پشت شیشه های کبود
ستاره ها را با هم شماره میکردیم
و چون زبان من و تو ز گفتگو میماند
نگاه میکردیم و اشاره میکردیم
دو روز یا ده سال ؟
نمیتوانم ، هرگز نمیتوانم گفت
ازین خوشم که فروبست ریشه در دل ما
گلی که از پس ده سال یا دوروز شکفت
ز من مپرس که آیا زمان چگونه گذشت
که من حساب شب و روز را نمیدانم
من از تو ، یک تپش دل جدا نمی مانم
من از تو ، روی نخواهم تافت
من از تو ، دل نتوانم کند
تو نیز دانم کز من نمی بری پیوند
همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من
مباد آنکه بگیرد ترا خدا از من

نادر نادرپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.