ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
شهر پلید کودن دون ، شهر روسپی
ناشسته دست و رو
برف غبار بر همه نقش و نگار او
بر یاد و یادگارش ، آن اسب ، آن سوار
بر بام و بر درختش ، و آن راه و رهسپار
شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
پیموده راه تا قلل دور دست خواب
در آرزوی سایهٔ تری و قطرهای
رویای دیر باورشان را
کنده است همت ابری ، چنانکه شهر
چون کشتی شده ست ، شناور به روی آب
شب خامش است و اینک ، خاموشتر ز شب
ابری ملول میگذرد از فراز شهر
دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
گویند راز شهر
نزدیک آنچنانک
گلدستهها رطوبت او را
احساس میکنند
ای جاودانگی
ای دشتهای خلوت و خاموش
باران من نثار شما باد
مهدی اخوان ثالث