گل و شکوفه همه هست و یار نیست ، چه سود ؟

گل و شکوفه همه هست و یار نیست ، چه سود ؟

بت شکر لب من در کنار نیست ، چه سود ؟


بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست

گلی که می طلبم در بهار نیست ، چه سود ؟


به انتظار توان روی دوستان دیدن

دو دیده را چو سر انتظار نیست ، چه سود ؟


ز فرق تا به قدم زر شدم ز گونه زرد

ولی ز سنگ شکیبم عیار نیست ، چه سو د؟


ز بهر خوردن دل گر هزار غم دارم

چو بخت خویشتنم استوار نیست ، چه سود ؟


ز دوست مژده مقصود می رسد ، لیکن

از آن هزار یکی برقرار نیست ، چه سود ؟


اگر چه باده امید می کشد ، خسرو

ز دور چرخ سرش بی خمار نیست ، چه سود ؟


امیرخسرو دهلوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.