در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پرستاره شد

تو را صدا کردم
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی

من با چشمها و لبهایت اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره ی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی ام را بازیافتم

در من شک لانه کرده بود
دستهای تو چون چشمه یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره ی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت که گهواره ی رؤیاهایم بود


 و لبخندِ آن زمانی ، به لبهایم برگشت
با تنت برای تن ام لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود

بدی ، تاریکیست
شبها جنایتکارند
ای دلاویزِ من ای یقین ، من با بدی قهرم
و تو را به سانِ روزی بزرگ آواز میخوانم

صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم
از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمه ی دریاهاست
انسان سرچشمه ی دریاهاست

احمد شاملو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.