حیران مباش


حیران مباش
از تصویری که می‌بینی
از لب‌هایی که خود را شکل می‌دهند
از چشم‌هایی که می‌پرسند
از رنگ‌های متغیر پوست
که کم‌جان در نور خفیف سوسو می‌زنند
از گونه‌هایی که محو می‌شوند
تو فقط خودت را دیده‌ای اینک
خودت را در آینه‌ی یک مرد

گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی

با تو سخن می گویم

با تو سخن می گویم
از تو سخن می گویم
از ژرفنای جانم
می دانم که پاسخم نمی دهی
چگونه می توانی مرا پاسخی دهی
که بسیارند آنها که تو را می خوانند
همه ی خواهش من اینست
که اینجا درانتظار بمانم
تا تو از خود
مرا نشانی دهی
در ژرفنای جان خویشم

قلب من
کودکی است قحطی زده
میان دنده هایم
بی تردید کودکیست در قفس
تکه ای نان را از میان میله های قفس سوی من دراز می کنند
من دستی پیش نبرده ام
من چیزی نپذیرفته ام
از عشق
عطشِ خواستن ِ تو خوراک منست
من گرسنگی را با گرسنگی فرو می نشانم
اگر نیت تواینست ، عزم من اینچنین خواهد شد

گونار اکلوف
مترجم : مهشید شریفیان

رنج دشوار است

رنج دشوار است
و رنج بی عشق دشوار
و عشق بی رنج ناممکن
و عشق دشوار است

گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی

با تو حرف می‌زنم

با تو حرف می‌زنم
از تو حرف می‌زنم
از اعماق خویش
می‌دانم که جوابی نخواهی داد
چطور می‌توانی جواب مرا بدهی
وقتی بسیاری تو را صدا می‌کنند
من تنها از تو اجازه می‌خواهم
تا منتظر بمانم این‌جا
و این‌که برای من نشانه‌ای بفرستی
در اعماق من
از خویش

گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی

شراب نگاهت

چشمانت شعله‌ورند
از شرابی سرخ
چگونه بنشانم این شعله‌ها را ؟
تنها با نوشیدن از هر دو چشم
به بوسه
یکی پس از دیگری

آن‌گاه دوباره آن‌ها را پر می‌کنی
از شراب زرد
که بیش از همه دوست می‌دارم

گونار اکلوف
ترجمه : محسن عمادی