بعضی گریه ها شعر نمی شوند

بعضی گریه ها شعر نمی شوند
موسیقی هم همینطور
بعضی درد ها را نمی توان نوشت
نمی توان سرود
بعضی بغض ها
میانِ اینهمه شعر
به هیچ صراطی مستقیم نیستند

به گمانم
بعضی جاها
فقط باید مرد

مریم قهرمانلو

ماندن یا رفتن

آدم ها یا می‌مانند یا می‌روند
تو اما هیچکدامشان نیستی
نه آنچنان رفته که دل بسوزاند
نه آنقدر ها مانده
که خیالْ راحت کن باشد
درد دارد این بلاتکلیفی
ترجیح میدم
روزی هزار بار از رفتنت بمیرم
تا اینکه ماندنت
قدرِ یک در آغوش کشیدن هم
به کار نیاید

مریم قهرمانلو

در من دیوانه ای جا مانده

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت

مریم قهرمانلو

حساب عاشقی

امروز به رسمِ هر روز
نشستم حساب کردم که تا به حال چقدر برایت مرده ام
آغوش ها را شمردم ، دوستت دارم ها را
نشستم و یادم آمد چقدر مشغولم به تو
به عشق
به چشم‌هایت
فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره
به فنجانِ چای
به دستگیره ی در
به آینه
به دست‌هایم
و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود
خیره ماندم به قابِ عکس
به ایستادنت
به ترمه ی فیروزه ایِ روی میز
به سلیقه‌ات
نفسِ عمیقی کشیدم و دست بردم سمتِ فنجان
و چایی که برای چندمین بار سرد شده بود
عصایم را از کنارِ میز برداشتم
و با هزار زحمت رفتم
که چای را تازه کنم
بعد برگردم ، بنشینم رو‌به‌روی پنجره
و یک دلِ سیر
فکر کنم به سال‌های نداشتنت

مریم قهرمانلو

سم عشق

یک فنجان قهوه
مهمانِ من باش
آغشته به سمِ عشق
درد ندارد
فقط
چشمانت را که باز کنی
کسی شبیه مرا
دوست خواهی داشت

مریم قهرمانلو