یا برو یا بمان

می دانی ؟
وقتی قبل از برگشتن
فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
 
یا برو یا بمان
اما اگر رفتی
هیچ وقت برنگرد
هیچ وقت
 
نادر ابراهیمی

قلب

قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود
و در پاییز باد آن را با خودش ببرد
قلب ، راستش نمی دانم چیست ؟
اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است

نادر ابراهیمی

سخن عاشقانه گفتن

سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست
عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان
عشق عادت نیست
عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را
از شباهت به تکرار می رسیم
از تکرار به عادت

از عادت به بیهودگی
از بیهودگی به خستگی و نفرت

نادر ابراهیمی

همیشه باز می گردم

مرا تصدیق کنی یا انکار
مرا سرآغازی بپنداری یا پایان
من در پایان پایان ها فرو نمی روم
مرا بشنوی یا نه
مرا جستجو کنی یا نکنی
من مرد خداحافظی همیشگی نیستم
باز می گردم

همیشه باز می گردم


نادر ابراهیمی

بهار از تو سبزتر باشد

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی
ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
محبوبه های شب هم باشند

نمی شود که تو باشی
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من هزار بار خوبتر از این باشم
و باز هزار بار ، عاشق تو نباشم

نمی شود ، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

نادر ابراهیمی

از سولماز بگذر

پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم من هم
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم
زبانم لال ، چه جواب خواهد داد ؟

نادر ابراهیمی