موهایت را

موهایت را
هر کسی می تواند ببافد
اما
روزی خواهی فهمید
دیگر
هیچکس مثل من
با موهایت
شعر نخواهد بافت

مصطفی زاهدی

امشب برای اولین بار نمی دانم

امشب برای اولین بار نمی دانم
کدام یک بهتر است
بینایی یا نابینایی ؟
فهمیدن یا نفهمیدن ؟
امشب نمی دانم برای کدام یکیمان سختتر است
تویی که یک عمر برایم
همچون بُتی بودی و
به حادثه ای در من
در هم شکستی
یا منی که یک عمر پرستیدمت و
به حادثه ای تمام رویاهایم پرپر شد ؟
کاش کور بودم
کاش نمی فهمیدم

مصطفی زاهدی

در چشمهای تو فریادیست

به من هرگز نگو دوستت دارم
گوشم از تکرارِ لفظِ این نخ نماترین جمله ی تاریخ پر است
چشمهایت به تنهایی
برای گفتنِ تمام آنچه در قلب توست کافیست
در چشمهای تو فریادیست
آن هنگام که " دوستت دارم " را با بغضی بی اختیار
در برابرم معنا می کنی
دوستت دارم را نگو
با سکوتِ معصومانه ی نگاهت ، فریاد کن
چشمها دروغ نمی گویند

مصطفی زاهدی

تو با باقی زنها فرق می کنی

تو با باقی زنها فرق می کنی
نگاهت ارزان نیست
لبخندت رویای تمامی مردان است و اما
هیچکس تاب خریدنش را ندارد
تو به هیچ مردی حتی اجازه نمی دهی
رویای لمس دستانت را در سر بپروراند
دایره ی انگشت نگاری بر سَردرِ مرزهایت
حق ورود را از هر کسی گرفته است
هیچ ویزایی برای ورود به مرزهای تو کارگر نیست
فرق تو با باقی زنها کم نیست
از تو زیباتر کم نیستند
اما از تو سخت تر هیچکس
من
دل به آسان نبودن و دست نیافتی بودنت باخته ام

مصطفی زاهدی