نامت را فریاد می زنم

هنوز
صدای جیرینگ جیرینگ النگوهایت
از حافظه ی کوچه
پاک نشده بود و خاک کوچه
دامن چین‌دارت را نگرفته بود
که چرخان چرخان
پرت شدی توی خاطره ها
عمو، فقط زنجیر مرا بافت
و معلوم نشد
تو را
پشت کدام کوه انداخت
که هیچ فریادی از من
پژواکت را به گوشم نمی رساند
اما من
خسته نمی شوم
اگر تمام زنجیرها را هم
به پایم ببندند
نامت را فریاد می زنم

محسن حسینخانی

به خاطر دلتنگی ات

غروب جمعه
را دوست دارم
به خاطر دلتنگی ات
که آرام آرام
سرت را
روی شانه ام می گذارد

محسن حسینخانی

چترهای کاغذی

باید به چشم هایم نگاه کنی
این شعرها
هرچقدر هم خوب باشند
نمی توانند دلتنگی ام را
بیان کنند
چترهای کاغذی
زیر باران
دوام نمی آورند

محسن حسینخانی

تمام شعرها دروغند

ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺩﺭﻭﻏﻨﺪ
ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ
ﺑﺎﺩ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﻮ ؟
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺕ ؟
ﻣﻦ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺖ ؟
ﺍﺻﻼ ﺍﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺩﺭﻭﻏﻨﺪ
ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻌﺮ

محسن حسینخانی

بعد از رفتن تو

بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو

حالا سال هاست
ماهیانی با حافظه طولانی
داستان غرق شدنم را
دور پاهایت
تعریف می کنند

محسن حسینخانی

شکوفه سیب

یک عمر روبروی هم بودیم و
بهم نمی رسیدیم
اما نگاهمان عاشقانه در هم بود
ما دو شکوفه سیب بودیم
کاش هیچ وقت
به رسیدن فکر نمی کردیم

محسن حسینخانی

دستان تو

دستان تو صبح هستند
وقتی آب را به صورتت می پاشند
تا آینه مثل هر روز
از تو معذرت خواهی کند
وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند
تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد
وقتی پرده ها را کنار می زند
تا حریر و لطافتش
چروک و کهنگی را دور کند
وقتی پنجره را باز می کند
تا خورشید انتظار نکشد
دستان تو
صبح هستند

محسن حسینخانی

به اندزه ی دلتنگی من

یواشکی صورتم را می گذارم روی صورتت
می دانم دیوارها حرفت را نمی فهمند
می دانم حق با توست
اما نه به اندزه ی دلتنگی من
آه عزیزکم
صورتت خیس شده
ابرهای بهانه ات
راه چشمانم را خوب یاد گرفته اند
حالا برت می دارم
می گذارمت سر جات
کنار قرآن

محسن حسینخانی

خواستم برایت شعری بنویسم

خواستم برایت شعری بنویسم
آمدی و
کنارم نشستی
موهایت را
باز کردی
موهایت
ریخت روی دفترم
خواستم ادمه دهم
دیدم
لب هایت بوی بوسه گرفته
و دکمه های پیراهنم دارند
برای بوسیدن سر انگشتانت
بی تابی می کنند
خواستم
دیدم فایده ای ندارد
دفترم را بستم
این شعر هیچ وقت
مجوز نمی گرفت

محسن حسینخانی

صدای خنده های تو

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند
می خواهم
گلویی تازه کنم

محسن حسینخانی

کاش شروع نمی کردی

کاش
شروع نمی کردی
کاش
اینقدر زیبا شروع نمی کردی
کاش
تمام می کردی
کاش
لااقل تلخ تمام می کردی
حالم
شبیه شعری نیمکاره است
در کاغذی مچاله شده
که باد
آن را به بازی گرفته

محسن حسینخانی

جنگ تو را به من نزدیکتر کرد

جنگ تو را به من نزدیک‌ تر کرد
شب ها
با هر منوری که رد می شد
برایت آروزویی می کردم
و روزها
پشت دوستت دارم هایت
سنگر می گرفتم
جنگ
تو را به من نزدیکتر کرد
آنقدر که
برایت کشته شدم

محسن حسینخانی

من یک شاعرم

من یک شاعرم
مرد ثروتمندی نیستم
سوار هیچ اسب سفیدی نشده ام
و خیلی ها
در این دنیا از من
بلند قد تر و خوشتیپ تر هستند
اما هیچ مردی نمی تواند
مثل من
قلم دست بگیرد
و روی کاغذ از تو
بتی زیبا بتراشد

محسن حسینخانی

دستم را می گیری

زمستان
گرمترین فصل سال است
وقتی درخت ها
لباس هایشان را
در می آورند
و تو
برای اولین بار
دستم را
می گیری

محسن حسینخانی

دلتنگی هایم

دلتنگی هایم برای تو
تمامی ندارد
عزیزم
آن روز که روسری گلدارت را
سرت کردی
فکر بی تابی پروانه ها نبودی ؟

محسن حسینخانی

دق می کنم

به خاطرت
با همه قهر کردم
حالا رفته ای
و من شبیه تکه ابری تنها شده ام
نمی بارم
آرام آرام
دق می کنم

محسن حسینخانی

تو عاشق باران بودی

تو عاشق باران بودی
رفتی
من از غصه آب شدم
خورشید کم کم بخارم کرد
حالا سالهاست
دارم برایت می بارم

محسن حسینخانی