روح سر درگم من

روح سر در گم من بوی جنگل دارد
و نگاه تو در آن آتشی میکارد
چشم تو پنجره مرموزیست
کاش میدانستم پشت این پنجره کیست ؟
کاش میدانستم چه کسی در تو اقامت دارد ؟
کاش آتش بودی و تو می سوزاندی
علف هرزه تردیدم را
چشمه ای بودی و می رویاندی
دانه خفته امیدم را

عمران صلاحی

دنیا کوچکتر از آن است

دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را

عباس صفاری

چرا تو این همه خوبی ؟

چرا تو این همه خوبی ؟ بیا کمی بد باش
نمی توانی ، می دانم ، نمی توانی ، اما
بیا کمی بد باش

تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی که با لب خود ، این غمین تنها را
به می بشارت دادی

تو را که می بینم
خیال می کنم انسان ، همیشه این سان است

چرا همیشه بهاری ؟ کمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا کمی بد باش

عمران صلاحی

شبی خوش است

شبی خوش است
می خواهم
گیسوانت را بشنوم
لب می گشایی
نسیم شبانگاه
سراپا گوش می شود
کلام تو سرانجام
آغوش می شود

عمران صلاحی

از تو آغاز می شوم

هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم

عمران صلاحی