من به آرزوهایم دل باختم

من به آرزوهایم ، دل باختم
نه به تو
تو اصلا وجود نداری
که چشم های آبی هم داشته باشی
و یا در زنبیلت
آفتاب حمل کنی

اگر ملکه ای از تو ساختم
به خاطر این بود
که فکر می کردم
تو می توانی
مرا به آرزوهایم برسانی همین

رسول یونان

احساس می کنم

احساس می کنم
جنگل
به طرف شهر می آید
احساس می کنم
نسیم در جانم می وزد
احساس می کنم
می شود
در رودخانه آسفالت پارو زد و
قایق راند
همه این احساس ها را
عشق تو به من بخشیده است

رسول یونان

جاده های بی پایان را دوست دارم

جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلمهایی که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند

رسول یونان

خورشید برای من

خورشید برای من
ساعت هفت غروب طلوع می کند
آن هم از پشت میز یک کافه
یعنی وقتی تو را می بینم
روز من از حضور تو شروع می شود
شب من از غیبت تو
کاری کن
روزهایم بلند باشند
من از شب ها می ترسم

رسول یونان

دوست داشتن را فراموش نکن

اگر مرا دوست نمی‌داری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات می‌دهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدم‌ها را می‌کشد

این چشمه نباید بند بیاید
میخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند
از تشنگی می‌خشکند
اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی
تمام زیبایی‌ها را به یاد خواهی آورد

رسول یونان

جهان جای عجیبی ست

جهان جای عجیبی ست
اینجا
هر کس شلیک می کند
خودش کشته می شود

رسول‌یونان

چشم هایت شکارم کردند

من دیگر
تفنگم را شسته و آویختم
چشم هایت
شکارم کردند
ان دو گوزن سبز
آن ها زودتر از تمام شکارچیان شلیک می کنند
بعد از این
پای تمام اتش ها
قصه تو را خواهم گفت

رسول یونان

هر وقت خواستم شعری بنویسم

هر وقت خواستم شعری بنویسم
تو پیدا شدی
با همان عینک دودی و کلاه سفید
در چهارچوب آفتاب
محو تماشای تو شدم
و شعر از یادم رفت
مثل همین حالا
مثل همین حالا که شعر می نوشتم
و تو حواسم را پرت کردی

رسول یونان

سهم من از تو

مرا تنها گذاشته ای
سهم من از تو
فقط سوختن است
انگار باید بسوزم و
تمام شوم
مرا در کافه ای جا گذاشته ای
مثل سیگار نیم سوخته
مثلا رفته ای که برگردی
شب از نیمه گذشته
اما از تو خبری نشده است

رسول یونان

می‌دانستم دیگر به آنجا بر‌نمی گردم

می‌دانستم دیگر به آنجا بر‌نمی گردم
در آخرین عکس‌ها لبخند زدم
دشت را
به دست چشمه سپردم و
دریا را
به دست ابرها
و او را
به دست ماه و درخت توت
تا همیشه زیبا و شیرین بماند
بعد رویاهایم را
برداشتم و آمدم
همین طور
روباه کوچکم را
همین روباه را
که دمش از شعرم بیرون زده است

رسول یونان

دانه های اشک

دانه‌های اشک
از چشمم بیرون می‌زنند
چون قطار مورچه‌ها
از چشمان مرده
 
نکند اشک نیستند
مورچه‌اند این‌ها
نکند مرده‌ام
در حسرت تو ؟

رسول یونان

مرا ببخش اگر دوستت دارم

این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید

رسول یونان

از یاد نرفته‌ای

وقتی تلفن زنگ می‌زند
یعنی از یاد نرفته‌ای
حتی اگر به اشتباه شماره‌ات را گرفته باشند
ببین دوست من
در این دنیا
خیلی از آدم‌ها هست‌اند که
شماره‌شان حتی به اشتباه گرفته نمی‌شود

رسول یونان

نفرت

جهان سیاه است ، مثل شب
زندگی نیزه ای به سمت خورشید
جاده ها همیشه به سمت دریا نمی روند
باران همیشه زیبا نیست
خواب ها همیشه تعبیر خوبی ندارند
دیروز خوب نبود ، باشد که فردا ، روشن و شادی آفرین باشد
همه ی این جمله ها از ذهن اسبی می گذرد که از کارزار برمی گردد

رسول یونان

دنیای رویاها

دنیا که به پایان برسد
رویا‌ها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده تو
جای آفتاب را خواهد گرفت

رسول یونان

دنیا دارد به پایان می‌رسد

پیش تر‌ها
بیدار می‌شدم
با صدای بانگ خروس
اما حالا
اس ‌ام اس‌ها بیدارم می‌کنند
پس تو کی می‌خواهی بیدارم کنی محبوبم ؟
دنیا دارد به پایان می‌رسد

رسول یونان

به جستجوی راز جهان

به دور می رفتم
به جستجوی راز جهان
که دودکش خانه ات را دیدم
نزدیک که شدم
دریافتم
آنچه به دنبالش بودم تویی
زنی در سرزمینی برفی
با گیسوانی بافته و
آوازهایی که
خواب خرسها را پر از کندوهای عسل می کرد
اینجا فرود آمدم
و برای بخاری ات هیزم جمع کردم

رسول یونان

وضعیت

پایم را روی مین گذاشته‌ام
تکان بخورم مرده‌ام
باید همین‌جا که هستم
بمانم تا آخر دنیا
درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیبایی‌ات

رسول یونان

جای آفتاب

دنیا که به پایان برسد
رویا‌ها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خندهٔ تو
جای آفتاب را خواهد گرفت

رسول یونان

دیگر دنبالت نخواهم گشت

خون
تپش
زندگی یعنی تو
آن‌چه را باید می‌فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیباتر از همیشه می‌تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می‌رسد

رسول یونان