من نه عاشق بودم

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید

آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

جبران خلیل جبران

شادمانی شکلی از آزادی است

من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو
شادمانی شکلی از آزادی است
زندگی نمی تواند
با تو
جز با مهر و شیرینی
جور ِ دیگری رفتار کند
تو با زندگی
جز با مهر و شیرینی
رفتار نکرده ای

جبران خلیل جبران

آتش مقدس

من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم
تا از عشق سخن بگویم
اما وقتی دهان گشودم
زبانم بند آمده بود

پیش از آن که عشق را بشناسم

عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم
اما شناختن را که آموختم
کلمات در دهانم ماسید
و نوا های سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند

جبران خلیل جبران

کجایی ای محبوب من ؟

اکنون کجایی ای خود دیگر من ؟
آیا در این سکوت شب بیداری ؟

بگذار نسیم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند

کجایی ای ستاره زیبای من ؟
تیرگی زندگی مرا در اغوش کشیده
و اندوه بر من چیره گشته است
لبخندی در فضا بزن ؛ که خواهد رسید و مرا جانی دوباره خواهد داد
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمایتم خواهد کرد

کجایی ای محبوب من ؟
آه ؛ چه بزرگ است عشق
و چه بی مقدارم من

جبران خلیل جبران

دوست من

دوست من
آنچه مینمایم نیستم
آنچه هست لباسی است که به تن میکنم
لباسی که به دقت بافته شده تا مرا از سوالات تو
و تو را از کوتاهی و اهمال من محافظت کند
دوست من
آن "من دیگر" در خانه ای از سکوت زندگی می کند و
همانجا برای همیشه باقی خواهد ماند
غیر قابل درک و دست نیافتنی
نه نمی خواهم آنچه می گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می دهم اعتماد
چرا که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا
و رفتار من نیز چیزی نیست الا آرزوهای تو در عمل

جبران خلیل جبران

فردا روز دیگریست

امروز به پایان میرسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمیگویم
فردا روز دیگریست
فقط میگویم
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم

جبران خلیل جبران

هنوز بدرود نگفته ای

هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی

جبران خلیل جبران

رهرو عشق باش

راه عشق سخت است و دشوار
هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند
رهرو عشق باش
عاشق شو
تیغ های نهفته عشق تو را خسته می کند
نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ
رویاهای تو را آشفته می کند
اما عاشق شو

جبران خلیل جبران

تو جانی در جانم

ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد

جبران خلیل جبران

بهار من کجایی ؟

بهار من کجایی ؟
کجا عطر خود را پراکنده‌ای ؟
کجا گام برمی‌داری
و در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنی
تا دلت را بگشایی ؟
آه ای گل نخستین بهار من
کجا رفته‌ای ؟
آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی ؟
و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگر
تا آسمان بالا خواهد رفت ؟

آه ای بهار
بهار من
بگو آخر کجایی ؟

جبران خلیل جبران