این عشق

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
این اندازه زیبا
این اندازه خجسته
این اندازه شاد
و این اندازه ریشخند آمیز
لرزان از وحشت
مثل طفلی در ظلمت
و این اندازه متکی به خود
آرام مثل مردی در دل شب

این عشقی که وحشت به جان دیگران می اندازد
به حرفشان می آورد
و رنگ از رخسارشان می پراند
این عشقِ دست نخورده ی
هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از توست
از توست و از من است

این چیز همیشه تازه که تغییری نکرده است
واقعی ست مثل گیاهی
لرزان است مثل پرنده ای
به گرمی و جان بخشی تابستان
 
ما دو
می توانیم برویم و برگردیم
می توانیم از یاد ببریم و بخوابیم
بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر شویم
دوباره بخوابیم و خواب مرگ ببینیم
بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم
و جوانی از سر بگیریم

اما عشقمان به جا می ماند مثل
موجود بی ادراکی
زنده
مثل هوس
ستمگر
مثل خاطره
ابله
مثل حسرت
مهربان
مثل یادبود
به سردی مرمر
به زیبایی روز
به تردی کودک
 
لرزان به او گوش می دهم
و به فریاد درمی آیم برای تو و برای خودم
بخاطر تو
بخاطر من
و بخاطر همه دیگران که نمی شناسمشان
دست به دامانش می شوم استغاثه کنان
که بمان
همان جا که هستی
همان جا که پیش از این بودی
حرکت مکن
مرو
بمان

ما که عشق آشناییم
از یادت نبرده ایم
تو هم از یادمان مبر
جز تو در عرصه ی خاک کسی نداریم
مگذار سرد شویم
هر روز و از هرکجا که شد
نشانه ای از حیات به ما ده
ناگهان پیدا شو
دست به سوی ما دراز کن
و نجاتمان بده

ژاک پره ور
ترجمه : احمد شاملو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.