تو می آیی

تو می آیی
و آنچنان مرا می فهمی
که گویی بعد از خدا
تو در من
خدایی دیگری
که می بینی مرا
می خوانی مرا
می خواهی مرا
تو می آیی
خستگی هایم را می فهمی
کلافگی هایم را
بغض هایم را
تو می آیی
و تا آمدنت
من پشتِ دیوارِ تنهاییم
بی سر و صدا
روزگار می گذرانم
تو می آیی
می دانم

عادل دانتیسم

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 21:31 http://banoyedey22.blogfa.com/

تو می آیی
می دانم

زیبااااااااااااااااست

درود و سپاس احمد عزیز

ممنونم از همراهی صمیمانه تون و خوشحالم که این شعر را دوست داشتید فاطمه عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

مهربانوA2M2 جمعه 10 شهریور 1396 ساعت 02:53

جایی‌ در کوچه و خیابان
سرِ یک چهار راه
روبروی گل‌فروشی محبوبت
یا کنارِ همان پارک، همان درخت، همان نیمکت
هر جا در این شهرِ بی‌ در و پیکرِ بی‌ عشق که دلت کشید
بر چشمانِ همیشه در انتظارِ همیشه پرسانِ من ظاهر شو
بگذار یک غریبِ کم تحمل
از صرافتِ گم کردنِ تنها آشنایش بیفتد
بی‌ هوا بیا
یکباره
بی‌ خبر
بی‌ هوا

نیکى فیروزکوهی

شبیهِ ساحل
آغوش باز کن
تا خیالِ دریا بودن کنم
خدایم باش تا با شعر عبادت ‌شوی
مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را‌
حالا دیگر از سینه ی دیوار هم
نجوایِ دوستت دارم ‌می آید
بیشتر دیوانگی کنم
با من، ما می شوی؟

حامد نیازی


سپاس از توجه شما و شعر زیبایی که نوشتید مهربانو عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.